…. از دور و بر جاده فهمیدیم به سمت خرمشهر می‌رویم

#حماسه_یاسین
#قسمت_دوم


از دور و بر جاده فهمیدیم به سمت خرمشهر می‌رویم. از دور آسمان خونین رنگ خرمشهر که رو به تاریکی می‌رفت نمودار شد. داخل شهر که شدیم غربت شهر و بوی تازه خون شهدا آمیخته با بوی باروت همه را منقلب کرد. زمزمه 《 کجایید ای شهیدان خدایی 》 پیچید. به گلزار شهدا رسیدیم. دلم بدجوری گرفته بود. عکس شهدا از جلوی چشم رژه می‌رفتند... شهدای کربلای ۱، کربلای ۳، والفجر ۸، میمک، بدر، جزیره...♡حیدری، تناکی، شمس آبادی، حسین زاده، محمودی، جان‌پناه، سیدی، تبادکانی، هروی، راسخی و... راه افتادیم و رسیدیم به ۱۰۰ متری رود کارون. اتوبوس ایستاد. در این‌جا بود که برادر امیر نظری که از معاونان تخریب بود گفت: برادرا اینجا خرمشهره و این مرغ‌دونی هم مقر ماست.
و به یک مرغ‌دانی مخروطی فوق العاده کثیف اشاره کرد. تکه‌پرانی‌ها شروع شد. یکی گفت: می‌خوایم براشون تخم کنیم؟ یکی گفت: می‌خوان پروارمون کنن و بعد ما رو بدن به سلاخی! برادر نظری گفت: تا دیر نشده شروع کنید به تمیز کردن. بعداً براتون همه چیز رو می‌گم. بعد از چند ساعت مرغدانی کاملاً شسته و رفته و تمیز با پتوهای قشنگ فرش شد. جعفر موسوی و شوریده دل هم داشتند با موتور برق ور می‌رفتند و سیم‌کشی می‌کردند. ‌بچه‌های تبلیغات هم در و دیوار مرغ‌دانی را کرده بودند مثل حسینیه، پر از کتیبه و شعر و حدیث و عکس امام و شهدا! منو تقی خزایی و یکی دو تا چایی‌خور دیگر هم با هیزم و یک دیگ بزرگ داشتیم ترتیب چایی رو می‌دادیم. آب را توی دیگ جوش می‌آوردیم، سه چهار مشت چای خشک اعلا می‌ریختیم توی چفیه و آن را گره می‌زدیم و می‌انداختیم توی دیگ، می‌شد یک چای لیپتون بزرگ. کارها تمام شد. بعد از خوردن کنسرو و صرف چای امیر نظری شروع کرد: بسم رب الشهدا و الصدیقین. برادرا خسته هستن. من بدون مقدمه لب مطلب رو بگم توضیحات و تفضیلاتش باشه برای بعد....

#ادامه_دارد

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie