انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT


❇️ دهن گشادش رو باز کرده و میگه: سردارسلیمانی که پایان داعش رو اعلام کرده بود پس چرا هنوز داعشی‌ها آدم میکشن؟

-آخه یابو علفی! تو هنوز فرق حکومت داعش با اعضای داعش رو نفهمیدی؟.۱۶ سال پیش آمریکا هم پایان طالبان رو در افغانستان اعلام کرد اما اعضای طالبان هنوز دارن آدم میکشن …به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇.
  • گزارش تخلف

… …❌ابوسفیان دیگر علی (ع) وحق و شایستگی و لیاقت او را با گرفتن باج‌های سیاسی فراموش کرد، عجیب است که حمایت از حق هم برای رسیدن به

بالاخره سهم‌خواهی هم در دنیا از اول تا امروز و تا قیامت مسئله‌ای است که نمی‌توان آن را فراموش کرد. ابوسفیان با گرفتن سهم خاندان خود با قبایل تیم و عدی که نمایندة آن ابوبکر و عمر بودند، هماهنگ و متحد شد و او هم با دیگران در انزوا قرار دادن خاندان محمد (ص) هماهنگ گردید. ابوسفیان برای آنکه پسرانش یزید و معاویه در جنگ پیروز شوند به همراه آنها تا یرموک رفت و نقش مشاور را در سپاه یزید داشت، چشم چپ خود را هم در این جنگ از دست داد، چشم راستش در نبرد طائف نابینا شده بود. ابوسفیان پس از این نبرد به خاطر نابیناشدن هر دو چشمش خانه‌نشین شد. اگر چشم‌هایش نمی‌دید فکرش خوب کار می‌کرد، ولی او در هر شرایطی رمزهای مدیریت را به فرزندانش می‌آموخت و اینکه چگونه باید همای پیروزی را بر دوش بنشانند. در اینجا مطمئن بود که اسلام پیروزی را به‌دست می‌آورد، مثل اوایل کارش نبود که احتمال شکست مسلمان‌ها را هم بدهد، به این نتیجه رسیده بود که هر کاری را باید از راه مسلمانی و تظاهر به اسلام به پیش ببرد. هنگامی که خلافت به عمر رسید، ابوسفیان سخت خوشحال شد، پیوسته از او حمایت می‌کرد و عمر نیز او را گرامی می‌داشت و به او ا ...
  • گزارش تخلف

🔺لعنت بر همه چی و چند تا نقطه‌چین!. 🔻واکنش شدید، اما خواندنی به خلاء ساده زیستی

من البته تا «صندلی شماره‌ی یک تا شش هواپیما» را می‌دانستم اما الباقی را و به‌خصوص «و …» را دیگر نمی‌دانستم! اگر واقعا این‌گونه است، گمانم کار از «پیرایش» گذشته و نیست که همان یک «انقلاب» برای هفت پشت‌مان بس بود، تنها گزینه‌ی موجود، فرستادن لعنت است بر همه چی، بویژه بر پدران ساده‌لوح‌مان که بزرگ‌ترین فریب تاریخ را خوردند تا چنین میراث شوم سراسر تبعیضی، برای ما زخم‌خوردگان همیشه‌ی روزگار به یادگار بماند! که ما یتیم شویم تا ۴۰ سال بعد از انقلاب اسلامی، مثل بدبخت‌ترین قوم ممکن، سطح رضایت‌مان تنزل پیدا کند به این‌که فلان روحانی، چقدر خوب کرد دستور جمع‌آوری نرده‌ها را صادر کرد! واقعا قرار بود شاه برود و خمینی بیاید و هزاران جوان، قربانی این رفت و آمد شوند که دقیقا چه بشود؟! که خمینی‌زاده‌ها دقیقا و عینا تداعی‌گر همان شیوه‌ی زندگی باشند که شاه‌زاده‌ها؟! که هزارفامیل اسلامی، جای هزارفامیل پهلوی را بگیرد؟! که چندشغله‌های لپ‌گلی هنوز هم بی‌کلاس، جایگزین چندشغله‌های اقلا خوش‌تیپ رژیم قبل شوند؟! که ربع خمینی + خمس خمینی‌های ردیف یک تا شش، روی چادر پینه‌بسته‌ی مادران شهدا، اسکی بروند؟! نه! ...
  • گزارش تخلف

و …. مهدی به خانه‌ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می‌کشید. مهدی در را هل داد

آب تا بالای زانوانش رسیده بود. پیرزن به سر و صورت می‌زد. مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم …خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک مهدی آمدند. آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون می‌کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می‌گذاشتند …پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده. با بدبختی جمعش کرده‌ام. مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت: یا الله زود جلوی در سد درست کنید! ...
  • گزارش تخلف