👈تقدیم به بچه‌های اواخر دهه‌ی پنجاه و اوایل؛. این نسل چغر و بد بدن!.. ✍️کمال رستمعلی

👈تقدیم به بچه های اواخرِ دهه ی پنجاه و اوایلِ #دهه_شصت؛
این نسلِ چِغِر و بَد بَدَن!

✍️کمال رستمعلی

ما دقایقی طولانی خیره به برفکِ تلویزیون منتظرِ شروعِ برنامه یِ کودک می ماندیم؛ حالا فرزندِ من که از این همه کارتون و شبکه یِ پویا و شبکه یِ امید و این همه فیلم هایِ متنوع اشباع شده است، نمی داند برفک چه موجودی ست و من مانده ام که برایش چطور توضیح بدهم؟! برفک یه چیزی بود شبیهِ ... شبیهِ ... لامصب شبیهِ چی بود؟!

ما عادت کرده ایم دقایقی طولانی، ساعاتی طولانی، روزها از پیِ روزها خیره به چیزی بی معنا و غیر قابلِ توضیح منتظرِ اصلِ کاری باشیم!

ما عادت کرده ایم که انقدر ببازیم که به باختن بخندیم و یادم هست یک سال تابستان هر روز بعدازظهرِ گرم و شرجی با بچه هایِ مسجد می رفتیم به زمینِ چمنِ یکی از روستاها و با تیمِ فوتبالِ یک دستی که لباسِ ورزشیِ یک شکل و سر و ظاهرِ مناسبی داشتند مسابقه می دادیم و ما محضِ رضایِ خدا لباسِ یک نفرمان شبیهِ لباسِ آن یکی و یکی مان شبیهِ آن دیگری نبود؛ و من مانده ام چرا لباسِ هر کدام مان یک شکلِ بخصوص بود و جالب آن که بیشترین خنده و شوخی مان بعد از باخت هایِ سنگین بود که کم هم نبود!

و فردا باز عطشِ مسابقه؛ با اعتماد به نفسی خاص زودتر از آن ها تویِ زمین بودیم با آن لباس هایِ هر کدام به رنگی و شکلی! یکی مان چاق، یکی لاغر، یکی خیلی فوتبالیست، یکی تعطیلِ مطلق! و تیمِ مقابل مستاصل بود و متعجب که چرا از رو نمی رویم!

و ما عادت کرده ایم که از رو نرویم و ده گل از ده زاویه به ده روشِ سامورایی هم که بخوریم باز فردا زودتر از حریف توی زمین هستیم! حالا گیرم یکی شورتِ ورزشی پوشیده و دیگری شلوار گرمکنِ کلفتِ زمستانی تنش و دیگری مان شلوارِ کردی پایش کرده باشد!

متولدینِ اواخرِ دهه پنجاه و اوایلِ دهه ی شصت، تجربه هایی کردند که نه می توانند درست بنویسند و نه می شود که درست توضیح بدهند و اگر هم بخواهیم توضیح بدهیم خنده مان می گیرد (و ما نسلی هستیم که زود خنده مان می گیرد)؛

تجربه هایی که آن ها را تبدیل کرده است به موجوداتی چغر و بد بدن؛ کسانی که نه تماشایِ ممتدِ انسان ها و افعالِ بیهوده و بی معنا خسته شان می کند و نه باختن از کسانی که همه جوره برایِ مسابقه آماده ترند! (و خاطرم باشد به فرزندم بگویم برخی کارها و حرف ها شبیه برفک اند!)

و یادم رفت بگویم ما بعد از آن چند باخت و یکی دو بُرد باز هم به آن زمین رفتیم و البته آن تیمِ به ظاهر یک دست و آماده که از این همه اعتماد به نفس و روحیه متحیر بود دیگر نیامد؛ و ما باز هر کدام با لباسی منحصر به فرد، با سری بالا دنبالِ حریف بودیم!


💢rostamali


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie