…. به قول خودش بعد از جنگ باید فکر یک کار و کاسبی بود

#حماسه_یاسین
#قسمت_پنجم


مصطفی کاظمی بدون هیچ سابقه ای یک سلمانی صلواتی راه انداخته بود و به قول بچه ها داشت روی سر و کله بچه ها استاد میشد! به قول خودش بعد از جنگ باید فکر یک کار و کاسبی بود.
باند اشرار یا محترمانه تر "ملامتیون" کاملا شکل گرفته بود. ملامتیه نام یکی از فرقه های اسلام است که افرادش با تظاهر به بدی اعمال خوب انجام میدهند. مثلا بطری مشروب زیر بغل گرفته و از جلوی همه رد میشدند و در گوشه ای خلوت به نماز می ایستادند. البته بچه های ما اینکاره نبودند چون خلاف آیین تشیع است و این فقط یک اصطلاح بود اینها بچه هایی بودند که ظاهرا خود را بیخیال نشان میدادند ولی باطنی پاک و ضمیری آگاه و اعمالی در خور تحسین داشتند.اعضای این باند عبارت بودند از: مسعود احمدیان، حسین صادقی نژاد، حسین گیوه چی، شهروز شوریده دل، جعفر موسوی و چند نخبه ی دیگر به رهبری تقی خزائی! کار و بارشان هم عبارت بود از اخلال در پستهای نگهبانی! بیدار کردن بچه ها به انحای مختلف! در رفتن از صبحگاه به هر قیمتی که شده! و شلوغ بازی در آب!!! البته این شوخی ها در روحیه بچه ها تاثیر زیادی داشت. به قول بعضی بچه ها همه چیزشان درست بود هم خنده شان هم گریه شان هم کار کردنشان و هم خرابکاریشان.
یک روز صبح که من خادم بودم و صبحگاه نرفته بودم بعد از درست کردن چایی و تقسیم غذاها و... از داخل مرغدانی که بیرون آمدم چشمم خورد به منظره ای که بشدت گریه ام گرفت.یکی از مسئولان که به صبحگاه نرفته و یواشکی کمین کرده بود بعد از رفتن نیرو ها میبیند که بچه های باند اشرار یکی یکی از سوراخهای خود بیرون میریزند و شروع می کنند به سر و صدا! او هم همه را از مخفیگاه ها بیرون کشیده بود و داشت برایشان یک مراسم صبحگاه کاملا رسمی اجرا می کرد.دیدن قیافه های پکر بچه ها و حتی قرآن خواندن یکی از آنها در یک صبحگاه زورکی واقعا خنده دار بود. با دیدن من شکلک دراوردند و من هم خوشحال و خندان رفتم بیرون. این صبحگاه باعث شد آنها هم از فردا همگی در صف اول صبحگاه بایستند.