🌱. گاهی به کودک درونت سر بزن

🌱
گاهی به کودک درونت سر بزن

عصر جمعه که به برکتِ وجود پدر و مادر پیرمان همگی جمع بودیم، بچه‌های دهه‌ نودی و هشتاد فامیل گیر دادند برویم فوتبال بزنیم.
هر چه گفتم من نه فوتبال بلدم و نه اصلاً با این ریشِ سفید و آرتروزِ زانو و صد و بیست سی کیلو چربی و دنبه‌ی انباشته می‌توانم بدوم، به خرجشان نرفت که نرفت.
به زور ما را خِفت‌کش کردند سمت کوچه.

همین‌طور که بیست‌و‌پنج به دو عقب بودیم، به ساعتم نگاه کردم.

چهار ساعت است مشغول دویدنیم.
فکر می‌کردم نیم‌ساعت بیشتر نشده. چهار ساعت.
آن‌هم با یک جفت دمپایی آبیِ جلوباز و زیرشلواری چهارخانه و شُرشرِ عرق از صورتِ مثل لبو سرخ‌شده. و کِر‌کرِ خنده‌ی چهارتا جِغِله‌ بچه‌ی دهه نودی از این همه گلِ لایی.
و لیچارهای مسلسل‌وارِ هم‌تیمی‌ها که خلاصه‌‌ی مؤدبانه‌ی همه‌شان به زبان علمی این می‌شد که «دهنت سرویس دکتر. این چه وضعِ بازی‌کردنه».

آخرش نفهمیدیم این دکتر گفتن‌های روزگار ما یک جور تمجید و تحسین است یا یک جور فحش به این مُدِ همه‌گیر.

وسط بازی، طبق معمولِ عادتِ یک ذهن وسواسی به فکر فرو رفتم.
و با دیدین این همه آدم به حرف پدرم فکر می‌کردم. همیشه به مادربزرگم اشاره می‌کرد و می‌گفت:
«همین چارتا استخوان و سی کیلو پوست رو می‌بینی که یه گوشه نشسته و حرفم نمی‌زنه؟ اگه نباشه، کل فامیل ازهم می‌پاشن ودیگه جمع نمیشن»

و همین هم شد.
نگرانی تمام وجودم را گرفت.
اگر پدر و مادرم یک روز نباشند، چه خاکی توی سرمان کنیم؟

بر ما الکی پیرشدگانِ غوغایِ زندگی واجب است هر از چندگاهی پای درس کودکان بنشینیم.
واجب است گاهی با آنها کودکی کنیم. مگر کودکی چیست؟
چهار تکه سنگ و یک توپ پلاستیکی و ساعت‌ها غرق شدن در شادی.
یک چادر نماز مادر‌بزرگ که یک سرش را به دستگیره‌ی درمی‌بندی و سرِ دیگرش را می‌اندازی پشتِ پشتی و با آن خانه‌ای می‌سازی و ساعت‌ها عروسک‌بازی.

گاهی حواسمان باشد که در فرایندِ له شدنِ عمر در لابلای چرخ‌دنده‌های زندگی، هدف از این چرخیدن را فراموش نکنیم. خودِ چرخیدن را با هدف از چرخیدن اشتباه نگیریم.

می‌خواهم بگویم در میانه‌ی این غوغاها هر کس باید دمی داشته باشد که آن را غنیمت بشمارد. دمی که حتی با یک توپ پلاستیکی و چادرنماز مادربزرگ و چهارتا جِغله بچه‌ی قد و نیم‌قد هم می‌تواند ساخته شود.

این قافله‌ی عمر عجب می‌گذرد
دریاب دمی که با طرب می‌گذرد
ساقی غمِ فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد


#دکتر_محسن_زندی

💟 @asrare_movafaghiyat