روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند

#داستان_معلم_و_روستاییان_بی_سواد
روستایی بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بی سوادی در آن سكونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعی حكومت می كرد. برحسب اتفاق گذر یك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاری های شیاد شد و او را نصیحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می كند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبكاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از كلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد كه فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود كدامیك باسواد و كدامیك بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر كار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار».معلم نوشت: مار. نوبت شیاد كه رسید شكل مار را روی خاك كشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنید كدامیك از اینها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به
جان معلم افتادند تا می توانستند او را كتك زدند و از روستا بیرون راندند‼️
😔😔
حكايت اين روزهاي يك سري از كانال ها است.
افرادي از سادگي ديگران استفاده ميكنند و با رنگ و لعاب دروغين بدنبال پر كردن جيب خود و سوءاستفاده هستند و #متاسفانه مردم ساده
خيلي زود فريب ميخورند. كاش قبل از فريب خوردن از اين افراد كمي درموردشان مداقه داشته باشيم.
#اميدوارم كه القاء مطلب كرده باشم⭕️