✅ عشق محال: قسمت پنجم: پایان ویدا شروع آیدا!. مهدی حجازی | بی قانون

✅ عشق محال: قسمت پنجم: پایان ویدا شروع آیدا!
مهدی حجازی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

بعد از رفتن ویدا از مادرم خواستم که قول و قرار خواستگاری رو با مادر ویدا بذاره. دو روز بعد با پای شکسته یه دسته گل و یه جعبه شیرینی دانمارکی با کت و شلوار و پاپیون قرمز تو خونه پدر ویدا بودم. سریع هم ما رو فرستادن تو اتاق که حرف‌هامون رو بزنیم هنوز جاگیر نشده بودم که ویدا گفت: بفرما اینم خواستگاری حالا بگو ما چه وجه اشتراکی داریم چی مون بهم میاد که انقدر برای ازدواج با من اصرار داری؟
+ دوست داشتن من کافی نیست؟
- معلومه که نیست، من و تو حتی تو بچگی هم همبازی خوبی نبودیم همیشه دعوا داشتیم، همیشه تو منو کتک می‌زدی و می‌گفتی یعنی ما زن و شوهریم، کتک هم نمک زندگیه. یادته چطور یه بار با چکش زدی زیر فکم؟ هنوز جای زخمش مونده.
+ من فکر می‌کردم که این خاله!
- ببین مهدی من گفتم بیای خواستگاری که این دندون لق، یه بار واسه همیشه کنده بشه. من و تو به هم نمیایم. عقایدمون یکی نیست. دست بزن هم که داری. می‌دونم که هم از چروک‌های پیشونیم و هم از خط عمیق لبخندم خوشت نمیاد. می‌دونم که اعتقادی به حریم خصوصی نداری و دفترچه خاطرات همه رو می‌خونی. در مورد قد و وزن‌مون هم که هیچی نگم بهتره. ولی از همه بدتر واسه من بحث نرگسه، تو همیشه معتقدی که حق با نرگسه. من اصلا حوصله دعواهای خواهر شوهری رو ندارم. از همه مهم‌تر هم اینه که اون‌طوری که تو فکر می‌کنی عاشق من نیستی، به خودت تلقین می‌کنی که عاشقمی. تو حتی بین من و یه کمپوت گیلاس هم کمپوت گیلاس رو انتخاب می‌کنی.
- خب پس چرا گفتی بیام خواستگاری؟
+ می‌خواستم با یه تیر چند تا نشون بزنم. اولا برای اینکه دست از سرم برداری یک بار برای همیشه خیلی رسمی و محترمانه بهت جواب نه بدم؛ دوما اینکه بهت بگم خانم سروری [بی خط لبخندترین دختر کلاس] به تو علاقه داره و بهم گفته این موضوع رو به طور غیر مستقیم بهت بگم؛ سوما اینکه به استاد نعمتی نشون بدم که غیر اون خواستگار دیگه‌ای هم دارم.

مات و مبهوت به ویدا نگاه می‌کردم. اون همین‌طور داشت واسه خودش دلیل ردیف می‌کرد ولی من دیگه چیزی نمی‌شنیدم. همه فکر و ذکرم پیش خانم سروری بوده‌حلقه رو گذاشته بودم تو انگشتش و یه عروسی لاکچری، ماشین‌هایی که پشت سرمون بوق می‌زنن. خانم سروری داره بهم لبخند می‌زنه. لحظه ورودمون به خونه آتیش بازی برگزار می‌کنن. کم کم مهمونا میرن و تازه نرگس رو به زور از خونه بیرون کرده بودم که ویدا با لگد به پام زد گفت: معلوم هست کجایی اصلا؟ گفتم: آره آره پیش خانم سروری‌ام، شما هنوز اینجایید؟ نرگس هم رفته‌ها!
+ چی میگی تو؟ دیدی عاشق نیستی؟ یه کلمه گفتم سروری از تو خوشش اومده تو تا تهش رفتی؟
- مگه تو می‌ذاری؟!
+ تو اصلا فهمیدی گفتم استاد نعمتی از من خواستگاری کرده؟
- نعمتی رو ول کن، یه خواهری در حقم بکن و به خانم سروری بگو که من هم آره، دیگه قول و قرار خواستگاری هم دست شما خواهر گلم رو می‌بوسه!
ویدا یه خرده ناراحت شده بود، شاید حق هم داشت ولی هیچ‌کدوم از اینا مهم نبود. مهم آیدا سروری بود. فقط تبدیل کردن اون «واو» ویدا که رو دست حک کرده بودم به «آ» یه خرده درد داشت!

(پایان)
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon