داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ سریال: ۵- در دل حادثه شانس را بیازمایید. امیرقباد | بی قانون.. برایم کامنت گذاشته: گازش رو نگیر
✅ سریال: ۵- در دل حادثه شانس را بیازمایید
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
یکی برایم کامنت گذاشته: گازش رو نگیر. بله؟! مقصر منم که مسیر موفقیتم را مفت ریختهام روی دایره. همینها را در در یک سمینار شیک و مجلسی برای این دوست عزیز بلغور کرده بودم 100هزار چوغ هم پیاده شده بود.
اما من مثل این فوتبالیستهای ملوسک نیستم که با دو تا کامنت اشکم در بیاید و مسیر زندگیام عوض شود. گازش را گرفتم و ماشین را کوبیدم به ماشین همان آقای دراز موقشنگ خوشتیپ مککوئین که جای من منتظر آن مازیار خائن ایستاده بود.
شما هم حتما جایی از زندگی متوجه خیانتهایی شدهاید. برخوردتان با آن آدم خائن چه بوده؟ من به شخصه خیلی مهربان برخورد میکنم. مثلا یکبار پسرخالهام من را لو داد. یک هفته بعد وسط خاله بازی با موزر پدرم یک فرق قشنگ وسط سرش باز کردم. تا آخر تابستان به خاطر محبت من سرش خوب باد خورد.
جیران البته جبران کرد. چون مثل اینکه ته دلش به پسرخاله کراشهایی داشت و تابستان دونفرهشان را خراب کرده بودم. آخر پسرخاله جان با آن سر قناس و طاس خجالت کشیده بود با هم بیرون بروند که بستنی بخورند. ای خاک بر سرها.
بهتر است کمر ماجرا را خاطرهبازی نشکند. با خشم فراوان و مهار نشدنی ماشین را کوبیدم به ماشینشان و مازیار که ساک به دست انتظار داشت بپرد داخل ماشین و مامورهای موزه را بپیچاند، در جا وا رفت. مرتیکه شفته. آدم خائن باشد اما انقدر ماست نباشد.
با خودم گفتم یک بار جستی ملخک؛ دوبار جستی ملخک؛ با رویش ناگزیر چار چه میکنی ملخک؟ یک لحظه با من چشم در چشم شد. دوستش هم در اثر تصادف در ماشینش زمینگیر بود. مازیار ساک را انداخت و دستهایش را بالا برد که مامورهای موزه یک وقت شلیک نکنند و دقیقهای بعد آنها کنار در موزه قپونی منتظر رسیدن پلیس برای انتقال به بازداشتگاه بودند و من در دفتر رییس موزه شیرموز به بدن میزدم که تقویت شوم.
همانطور که میبینید یک شدن به مقادیر زیادی تلاش و اندکی شانس نیاز دارد. فردای آن روز عکس من در حال شیرموز خوردن در صفحه حوادث چند روزنامه چاپ شد. البته عکس مازیار هم چاپ شد اما صورتش را شطرنجی کرده بودند. همان روزنامه را خریدم و خیلی نامحسوس گذاشتم روی میز سالن که مادر ببیند و کمی به من افتخار کند. اما انگار کافی نبود.
چون جنت خیلی اتفاقی دست از خستگی معمولش کشیده و به شیشه پاک کنی رو آورده بود. آن هم با همان صفحه روزنامهای که من روی میز گذاشته بودم تا مادر ببیند. من هم خیلی اتفاقی از کنار نردبان که رد میشدم پایم گیر کرد و نردبان چپ شد و او چپه. برای یک شدن باید اتفاقات را با خودتان همسو کنید. این هم یکی از آن اتفاقات ناچاری چار در مسیر یک شدن بود. بیچاره جنت و بیچاره مازیار.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon