داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ مارکوپولو: خاطرات ایران محاله یادم بره!. افسانه جهرمیان | بی قانون
✅ مارکوپولو: خاطرات ایران محاله یادم بره!
افسانه جهرمیان | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
مارکوپولو حالا دیگر پیر شده و پول چندانی هم ندارد. همه را به گشت و گذار داد، رفت. ولی با این وضعیت ارز هنوز میتواند یک سفر لاکچری به ایران داشته باشد:
هواپیمایش در تهران فرود میآید. سوار تاکسی میشود و دیری نمیپاید که در بزرگراه همت غرب به شرق از جوانمردان تا اشرفی، با ترافیک سنگین مواجه میشود. او در ترافیک میبیند که مردم چقدر عصبانی و بیتاب هستند. با اینکه مارکو زبان فارسی را بلد نیست ولی سنگینی الفاظ را قشنگ حس میکند. مارکو خسته میشود و به راننده میگوید دم اولین ایستگاه مترو نگه دارد.
راننده هم نامردی نمیکند و ایستگاه دروازه دولت نگه میدارد (دوستان خواهشا به مسیرها گیر ندید که چطوری از فرودگاه رسید به همت و بعد اومد دروازه دولت؛ مارکو یورو داره ماشین هم کرایه کرده هرجا بخواد میره، دست منم نیست). مارکو با فشار وارد مترو میشود و با هُل خارج میشود. واگنهای مترو در تهران مارکو را به یاد دیس اسپاگتی در شهرشان میاندازند و یادش میآید که گرسنه است. به اولین فستفودی میرسد تا غذایش آماده شود کمی با مردم زُلبازیِ قبل از غذا میکند ولی خبر ندارد که این یک روش زندگی است که به هم زُل میزنیم و اصلا شوخی و بازی نداریم.
مارکو بعد از نیم ساعت زل بازیِ ممتد، معذب میشود و با دل خون و اسید معدهای که از آن حجم نگاهِ خیره ترشح کرده، راهی هتل میشود. فردای آن روز مارکو تصمیم میگیرد به جنوب سفر کند و ببیند این لب کارون که میگویند چجوری گل بارون شده. به مهرآباد میرود و پس از ۶ ساعت تاخیر به علت نقص فنی، با اُفت فشار و ضعف عمومی ناشی از 6 ساعت انتظار، بالاخره سوار هواپیما میشود. در راه، هواپیما تکان تکانهایی میخورد که مارکو موهایش ميريزد. ولی کَپتن غلامی (لطفا با همین لهجه بخونید) در بلندگو اعلام میکند که «مسافران عزیز اصلا نترسید این هواپیما سالم سالمه. خراباش قبلا همه سقوط کردن». به محض فرود، خاک اهواز مارکو را میگیرد و 30 درصد ریههای خود را از دست میدهد.
به هرحال اینها خارجی هستند و سوسول. وگرنه این یک روز خیلی عادی در اهواز است. مارکو بعد از اینکه به گِل خوردن میافتد اهواز را به مقصد کرمانشاه ترک میکند تا از آثار باستانی آنجا دیدن کند ولی تا چشم کار میکند همهاش چادر مسافرتی میبیند. پس با دلی شکسته و قلبی آکنده از درد و رنج به اصفهان میرود. اما گویا در اصفهان هم آب مدتهاست قطع است و مارکو متوجه اشتباهش میشود. پس با حسی آمیخته از بغض و ضایعگی راهی تهران میشود که هرچه سریعتر گورش را به مقصد ونیز گم کند. قید سایر شهرها را هم میزند. با خودش میگوید بخورد توی سرت این جهانگردیت.
اما تا به تهران میرسد با آن 70 درصد ریه باقیمانده متاسفانه دچار تنگینفس شده و به یک بیمارستان دولتی منتقل میشود. آخر مارکو غریب است و حالیش نیست دارد با خودش چه کار میکند. در بیمارستان تا پذیرش نشود نمیتواند به بخش منتقل شود. بیمارستان هم که دولتی و شلوغ. پس مارکو را روی برانکارد دمِ درِ پارکینگ ول میکنند تا پول جور کند. مارکو بر اثر زیادهروی در مصرف گازهای سمی و آلاینده ریههایش هنگ میکند و سرانجام در یک غروب غمانگیز تابستانی در حالیکه بازیهای جامجهانی برگزار میشود و تیم کشورش هم صعود نکرده، جان به جان آفرین تسلیم میکند.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon