داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ در هیچ زن خیری نیست. مرتضی قدیمی | بی قانون
✅ در هیچ زن خیری نیست
مرتضی قديمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
از خواندن این خبر که شهردار ونیز گفته اگر کسی در ونیز بگوید ا...اکبر به او شلیک میکنیم غمگین نشسته بودم روی صندلی و فکر میکردم چرا چنین شرایطی برای دنیا و بهصورت خاص برای ما اهالی خاورمیانه ایجاد شده است؟ متن خبر را برای دوستی فرستادم تا با این غم جانکاه همراه شود. چند دقیقه بعد برایم نوشت:«اگر حافظ تو ونیز به دنیا آمده بود میگفت:
آنان که آب را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند»
بعد در ادامه نوشت تو ونیز هرکی فوت کنه ملت بهش میگن هرچی آبِ بقای عمر شما باشه. شاخهای ونیز به هم میگن آب پاتم. ول کن نبود و بعد هرجملهاش کلی از این شکلکهای خنده میفرستاد تا بیشتر غصه بخورم از روزگاری که در آن متولد شدم. روزگاری که همه چیزش عجیب است انگار. فکر کردم سراغ کتاب عجایبنامه محمدبنمحمود همدانی بروم که نیمهکاره مانده است.
فصل عجایب آدم را شروع کرده بودم و رسیده بودم به خواصِ زنان. شروع کردم به بلند خواندن متن. عادت دارم بلند بخوانم و به همین دلیل هیچوقت نرفتهام کتابخانهای برای مطالعه.
«بدان که آفریدگار زن را بیافرید از بهرِ راحت مردان و از بهرِ بلای مردان. پیغامبر گفت ( هیچ فتنهای بَتَر از فتنه زنان نیست بر مردان). و عقل عزیزترین چیزهاست و از زن دریغ داشت.
و چون آفریدگار حوا را آفرید از پهلوی چپ آدم به نِشتَر، جبرئیل آمد و استخوانی کج به وی نمود.
گفت:(آن چیست؟)
گفت (کج است از وی چشم راستی مدار!)
و پرسیدند حكیمی را که بهترین زنان کیست؟
گفت:(آنکه از مادر نزاد).
گفت:(چون بزاد، بهترین ایشان؟)
گفت:(آنکه براد و جان را بداد).
یعنی در هیچ زن خیری نیست.
وقتی به اینجا رسیدم نتوانستم از نوع نگاه به زن در گذشته، ادامه بدهم. کتاب را بستم و از جا بلند شدم که دیدم خانم مولاوردی و خانم ابتکار دم در ایستادهاند.
از جا بلند شدم و گفتم سلام علیکم. به به. به خانم دکتر ابتکار نگاه کردم و گفتم چه عجب اینطرفها خانم ابتکار. دم در بده بفرمایید داخل. چایی، شربتی، آب خنکی.
خانم مولاوردی گفت: خیلی متشکر. داشتیم رد میشدیم دیدیم مشغول مطالعه کتاب با صدایی بلند هستید و آن جمله هیچ فتنهای بَتَر از فتنه زنان نیست بر مردان باعث شد ببینیم ادامهاش به کجا ختم خواهد شد.
من که خودم از متن کتاب شگفتزده شده بودم کتاب را برداشتم و گفتم عجایبنامه محمدبن محمود همدانی است.
خانم ابتکار گفت: بله خواندهام این کتاب را و چه سخت بود تمام کردن بخش خواصِ زنان.
بعد گفت: البته جای تاسف است که بهرغم گذشتن چند 100سال از آن دوران همچنان نگاه به جایگاه زنان تغییری نکرده است.
خواستم بگویم خود شما واقعا برای تغییر جایگاه زنان در جامعه چه تلاش جدی و جسورانهای کردهاید که دیدم واقعا بعد از ماجرای ونیز، توان بحث ندارم. حرف خانم ابتکار را با تکان دادن سر تایید کردم و گفتم امیدوارم با همت و تلاش شما، شاهد باز شدن در استادیوم به روی خانمها باشیم که خانم مولاوردی گفت این کف مطالبات و خواستههاست. به امید روزی که بتوانیم چند وزیر و چندین استاندار در کشور داشته باشیم. لبخندی زدم تا خداحافظی کنند و خودشان را به جلسه دولت برسانند. همانطور در چارچوب در ایستاده بودم که یک خانمی با یک ماشین خفن جلوی آرایشگاه ایستاد. از همانجا پشت فرمان با دست اشاره کرد که بروم سمت ماشین. با ترس و تردید جلو رفتم. شیشه را داد پایین گفتم بفرمایید. آدرس میخواهید. گفت نه، دوست داری تو یک فیلم بازی کنی؟ گفتم من؟ گفت بله من قصد دارم فيلمهايم را به زودي بسازم؛ چند بار شما را دیدهام و برای فیلم جدیدم فکر کردم شما مناسب هستید. بعد از توی کیفش یک کارت داد و گفت به من زنگ بزن. منتظرت هستم باربري. گاز داد و رفت. روی کارت نوشته بود: سحر قریشی.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon