✅ قسمت اول: حمل کننده‌ای با بار اضافه. سارا غریبان | بی قانون

✅ قسمت اول: حمل کننده‌ای با بار اضافه
سارا غريبان | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

روز اول که فهمیدم باردار شدم، چند تا صحنه رومانتیک از فیلم‌ها توی ذهنم اومد. یک خانم متاهل که حالت تهوع دارد. بزرگ‌ترها یک لبخندی به هم می‌زنند و دقیقا از همان‌جا معلوم می‌شود که بچه‌ای در راه است. انواع ویارونه را برای خانم می‌آورند، او هم با سرعت می‌خورد .
به نظر من، رسانه‌ها درباره پدیده‌ی بارداری «سفید‌نمایی» کرده‌اند. نوشیدن آب برای من شبیه «جنگ قطره و مری» بود. هر قطره آب خودش را در مسیر مری چند ساعتی گیر می‌انداخت و آخر سر هم، با زحمت زیادی بیرون می‌پرید.
زمان اولین سونو‌گرافی رسید. وقتی سونوگرافی شروع شد، با دقت به صفحه‌ مانیتور نگاه می‌کردم که چند چیز متحرک توجهم را جلب کرد، ناگهان دکتر با تعجب گفت: «سه قلواند».
در حالی‌که بسیار ذوق زده بودم، گفتم: چه عالی، خیلی بامزه‌اند، چه دوست‌های خوبی برای هم بشن.
خانم دکتر که کمی از واکنشم متعجب بود، گفت: حتما برای ادامه‌ی بارداری با دکترت مشورت کن.
خیلی ذوق زده از اتاق سونوگرافی بیرون آمدم و با یک ذوق وصف ناپذیری به همسرم گفتم: «سه قلوند».
نفهمیدم چرا خشکش زده بود، با لحنی التماس‌گونه گفت: شوخی می‌کنی دیگه؟
سریع جواب سونو رو بهش نشون دادم. گفتم: ببین سه تا قلب دارن، این ۱۲تا خط تاهم دست و پاشونه، خیلی با نمکه. نه؟
جواب داد: مسلما نه! خیلی سخته، چه کار کنیم یعنی؟
گفتم: تا حالاش که خیلی سخت نبوده، بقیه‌اش هم یک کاریش می‌کنیم.
گفت: کلا شش هفته از بارداری گذشته، بقیه‌اش یک کم زیاد نیست؟

خیلی خوشحال و پرانرژی به همه زنگ زدم و از این اتفاق مبارک مطلع کردم، هیچ کس خوشحال نمی‌شد. همه صداها پر از هراس و ناامیدی بود.
‌هفته‌ها یکی بعد از دیگری با سرعت بسیار کند‌تر از حد انتظار، گذشت. در پایان ماه سوم، دکتر نظر جالبی داشت و می‌گفت : کیفیت مهتر از کمیته، ممکنه جا کم بیاد، باید یکی از بچه‌ها رو با تزریق یک ماده شیمیایی به قلبش از بین ببریم.

به دکتر گفتم: ولی ما دهه شصتی‌ها یک عمر تو کلاس‌های ۴۵ نفره و میز ۳ نفره جا کم نداشتیم.
دکتر گفت: همینه می‌گم کیفیت مهمه دیگه.
به پاس قدردانی از قناعت هم نسلی‌هایم، تصمیم گرفتیم با وجود خطرات زیاد با کمبود امکانات با هم بسازیم. بعد از کلی پرس‌و جو یک دکتر خوش‌بین‌تر پیدا کردم.

سه ماه دوم که معمولاَ راحت‌ترین دوران بارداری است، با معده‌ دردهای عجیب و غریب شروع شد، این معده درد احتمالا به خاطر لم دادن بچه‌ها روی معده‌ام بود. هر روز این نفخ و معده درد ادامه داشت و شب‌ها که بچه‌ها می‌خوابیدند این درد شدید‌تر می‌شد، حتما دوست داشتند، پاهای را کمی بیشتر دراز کنند. گویا این دهه نودی‌های محترم خیلی با کمبود امکانات آشنایی نداشتند و مسئولیت همه‌ی مشکلات با هم دوره‌های ماست.
این دردها به اندازه‌ دستور استراحت مطلق پزشک آزار دهنده بود. درباره‌ معنی لغوی استراحت مطلق اختلاف نظرهای بسیاری وجود داشت. دوستان زیادی وقتی در فضای مجازی سلام علیکی می‌کردم، می‌پرسیدن: مگه استراحت مطلق نیستی؟ اینجا چه کار می‌کنی؟ داستان این دردها و استراحت‌ها ادامه داشت، تا پایان هفت ماهگی.
چند روز بود احساس می‌کردم، دردم کمی بیشتر است. کمی غیر عادی بود، ساعت از دوي نیمه شب گذشته بود، همسرم را بیدار کردم، گفتم: فک کنم درد زایمانه.

گفت: امکان نداره، مگه ندیدی تو فیلم‌ها چقدر موقع درد زایمان گریه می کنن، تو داری با آرامش صحبت می‌کنی.
سعی کردم تمام فیلم‌ها در ذهنم مرور کنم تا تاثیرگذارترین دیالوگ‌های ممکن را پیدا کنم. با یک صدای آکنده از درد گفتم: من فکر نمی‌کنم زنده بمونم.
بالاخره موفق شدم و راهی بیمارستان شدیم، دکتر گفت دو روز است ک درد زایمان شروع شده و من با درد معده اشتباهش گرفته بودم.

این طوری بود که تکی وارد اتاق زایمان شدم و چهار تایی برگشتیم. از همین جا داستان شروع شد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon