داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت یازدهم». امیرقباد | بی قانون
✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت یازدهم»
اميرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
بشقاب رو پر کردم از لواشک، بردم بالا واسه همسایه. با خویشتن خویش گفتم قاپ دختره رو با این لواشکا بربایم که در باز شد و یه بوته سیاه فرفری خودش رو نمایان کرد. تا خودم رو از دست و پا شلی در بیارم، یارو یه هانی گفت که هانم به هون شد. همچین که با صدای لرزون و دل پریشون گفتم: دستتون درد نکنه واسه دلمه؟ یارو چشم تو چشم شد باهام یه دست به چونهام کشیده طبیب گونه نوازش كرد ابعادم رو.
میگم: طوری شده؟ میگه: ما رو نه! شما رو طوری نشده؟ به دخترم گفتم دلمهها رو بریزه تو کوچه! یه هفته بود مونده بود، نشد آشش کنیم. ولی انگار قسمت شما شد. جاییت به حالتی نیفتاده؟ سلامتی؟ بعد صداش رو کشیده سرش؛ دختره رو صدا میکنه: راحیل! مگه نگفتم بریز تو کوچه؟ یه صدای جیغگونه مشکوکی از پشت مشتا میاد؛ میگه: حیف بود آخه! بعد آقای فرسیاه مو قشنگ یه جور نگاه به محتویات بشقاب کرده انگار مشغولیات معده من رو داره مینگره. اونوقت با صدای تیزش که عینهو سکه کشیدن روي شیشه نوازشگر روح و جانه، میگه: اه! اه! لواشک؟ این کوفتیا رو آوردی ما رو چیز خور کنی؟ ای بپاشم این اقبال رو! عجب یابویی داره از ما سواری میگیره. به جون خودم اگر بشقاب تو دست خودش نبود، تو سرش خردش کرده بودم. حالا اینا هیچ! ورداشته جلو خودم بشقاب رو خالی میکنه کف راه پله و تق در رو بسته.
این بود معاشرت؟ این بود آداب شناسی یک و دو؟ این واحدای دانشگاهی چرا دو کلام توش معرفت نمیذارن؟ همسایه شناسی! امور مراجعان درب منزل مقدماتی و پیشرفته. اصن مگه من اول درتون رو نواختم؟ خودتون آشغالاتون رو آوردین خالی کردین تو حلق ما. حالا اینه پاسخ بازیافت بنده؟ اینطور آخر سالی کام تلخ کنون در رعایت کدوم آدابه؟
اومدم پایین میگم: سبحان دلم هوس همون حلوا رو داره. حالا حتی نیم پز. چه بدونم، با شکر خارج قاعده. اصن هر طور. فقط حلوا! میگه: هان چی شد زرتت قمصور شد؟ یارو محلت نداد، یاد گذشتگان کردی؟ میگم گذشتگان کجا بود. داغش هنوز تو سینه آتیش به پا میکنه. میگه: اون داغ نیست. جای دلمهها درد گرفته. میگم: دیدی چه کرد با ما؟ دارت ویدر با ادوارد دست قیچی اینطور نکرد. میگه: چند بار گفتم بین فیلما فاصله بنداز، وسطشونم چُرت نزن تا چِرت نگی؟ میگم: تو هم رعایت احوال ما رو نداریها. با این اوصاف چه توقع از همسایه تازه به پالون رسیده؟ میگه: خر خودتی کهنه به پالون رسیده. یعنی تا دم سال تحویل اگر حال من رو نگیره بهارش سر نمیرسه. ای ننه سرما سر راهت که میری هر چی میخوای ببری ببر، سبحانم با خودت ببر.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon