✅ تبریکات وافر!. مهتاب سرشک | بی قانون.. شنیدن همیشه برای من جذاب بوده

✅ تبریکات وافر!
مهتاب سرشک | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

تبریک شنیدن همیشه برای من جذاب بوده. اونقدر که دلم می‌خواست هرروز یا حداقل هفته‌ای یه بار از اطرافیانم تبریک بشنوم. برای همین هم هیچ‌وقت تبریکایی مثل تبریک روز تولد که سالی یه بار اتفاق میفته یا تبریک ازدواج که با این اوضاع اقتصادی اصلا معلوم نیست اتفاق میفته یا نه، برای من جالب نبودن.
خلاصه كه این حس از بچگی همراه من بود ولی تو اون دوره فقط یه راه برای تبریک شنیدن وجود داشت؛ تلاش کردن که تو این مسیر هم با اینکه جون آدم درمیومد اما حاصلش یه تقدیر و تشکری بود از صدتا فحش بدتر.
یعنی مثلا بعد 6ماه درس خوندن، یه کارنامه کسل‌کننده با تکرار عدد 20 می‌گرفتی که حتی دستگاه پرینتر هم اگر زبون داشت، اواخر پرینت کارنامه‌ات می‌گفت همون همیشگی.

بعد هم اگر کادر مدرسه خیلی تحویلت می‌گرفتن سر صف زیر آفتاب نگهت میداشتن و بهت تبریک می‌گفتن و یه پاک‌کن صورتی میدادن که بوی شربت اکسپکتورانت می‌داد و جز گند زدن به دفترمشق کاربرد دیگه‌ای براش تعریف نشده بود. برای همینم این روش اصلا نمی‌ارزید.
و من چون راه دیگه‌ای برای تبریک شنیدن بلد نبودم، مدت‌ها این نیاز رو در خودم سرکوب کردم. تا اینکه با پیشرفت دنیای مجازی یه روز که داشتم تو اینستاگرام می‌چرخیدم وحسرت می‌خوردم بابت تموم جشن‌ها و تبریکایی که می‌تونستم با درآوردن اولین دندون، زدن اولین بادگلو، استقلال در روشن کردن ماشین لباسشویی (که البته کار خطرناکیه) داشته باشم، با ترکیب تازه‌ای به نام «روز جهانی» آشنا شدم. گویا این ترکیب اکتشاف آدمایی بود که دغدغه مشترکی با من داشتن، در نتیجه برای هرچیزی که دم دستشون میومده یه روز جهانی در نظر میگرفتن. البته این‌که چرا تا حالا یه پسر دم دستشون نیومده هم برام جای سوال داشت اما مهم نبود. من به صورت پیش فرض این مزیت رو داشتم که دختر باشم و حالا باید سعی می‌کردم کاری کنم تا تقریبا 90درصد این روزهای جهانی شامل منم بشه. اوایل کار سختی نبود. مثلا تو روز جهانی موفرفریا از سه روز قبلش موهامو لای بابلیس می‌پیچیدم و می‌خوابیدم حالا درسته که در نهایت بخش زیادی از موهام در اثر حرارت مستقیم و طولانی مدت سوخت اما در عوض تا دو روز تبریک می‌شنیدم و حتی مامانم به همین مناسبت برام کادو گرفت.
یا برای روزجهانی چپ‌دست‌ها از دوماه قبل تمرینات مداومم رو برای نوشتن با دست چپ شروع کردم و برای اینکه تمریناتم جدی باشه کاری کردم تا اگر خواستم هم نتونم با دست راست بنویسم که در این مورد هم با تبریکای زیادی مواجه شدم فقط هنوز قدرت لامسه دست راستم کامل برنگشته.
این وسط روزایی هم بودن که برای تبریک شنیدن لازم نبود کاری بکنم و خود به خود شاملم میشدن. مثل روز جهانی بدون بچه که به همه اعلام کردم نمیخوام بچه داشته باشم و خیلی‌ها بابت روشن بودن چراغ کم مصرف فکرم تحسینم کردن و بهم تبریک گفتن. البته من بهشون نگفتم که هنوز نظر همسر آینده‌ام ر‌و در این رابطه نپرسیدم.
به مرور متوجه شدم که بعضی از روزهای جهانی هم جای تبریک ندارن. این رو وقتی فهمیدم که برای روزجهانی زمین پاک بعد از دستکاری کنتور ساختمون که باعث شد سه ساعت برق نداشته باشیم، کسی بهم تبریک نگفت.
همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه یه شب با روز جهانی فرزند اول آشنا شدم. اولش می‌خواستم اون رو هم از لیستم خارج کنم اما مدت زیادی بود که تبریک نشنیده بودم و بدنم درد می‌کرد. از اونجایی که وقت زیادی نداشتم و نمی‌خواستم از روش‌های خشن استفاده کنم، بالش نرم و راحتم رو برداشتم و رفتم بالای سر خواهر بزرگ‌ترم و سعی کردم بالش رو خیلی آروم و از کنار روی صورتش فشار بدم جوری که به بینی عمل شده‌اش آسیبی نزنه. اما خواهرم به جای قدردانی از من که داشتم از این دنیای سیاه نجاتش می‌دادم، مدام دست و پا می‌زد و همین باعث شد خواب مامان و بابام به هم بریزه.
الان که دارم این خاطراتم رو مرور می‌کنم، حالم خوبه. اینجا پرستارا روزی سه وعده با دادن داروهام بهم تبریک میگن. امروز شنیدم که داشتن به هم روز جهانی پرستار رو پیشاپیش تبریک می‌گفتن. به نظرم لباس اون خانم پرستاری که بهم آرامبخش تزریق میکنه کاملا اندازه منه. فقط باید تا قبل از شب دستام رو از این آستینای بلند باز کنم. چون اصلا دلم نمیخواد خواب این همه آدم به هم بریزه.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon