داستانهای روزنامه طنز بی قانون
مراد یکدفعه از تبادل لباس منصرف شد و گفت: «نمیشه، من بعد از امتحان میخواستم برم خواستگاری خوب نیست با زیرشلواری برم»
مراد یکدفعه از تبادل لباس منصرف شد و گفت: «نمیشه، من بعد از امتحان میخواستم برم خواستگاری خوب نیست با زیرشلواری برم».
مهران که دیگر طاقت نداشت سعی کرد پروژه تعویض شلوارها را هر طور شده عملی کند. استاد دقیقا در لحظهای خودش را به آمبولانس رساند که مهران داشت با توسل و اصرار، به مراد میگفت شلوارش را دربیاورد وگرنه او به زور متوسل خواهد شد.
اینکه مهران نهایتا چگونه موفق شد شلوار مراد را دربیاورد و زیر شلوار خودش را مثل بچهها به مراد بپوشاند و استاد چه برداشتی داشت، هنوز در هالهای از ابهام است و کسی از جعبه سیاهِ آمبولانس اطلاعی ندارد. حتی استاد هم ترجیح داد از جزییات آن خیلی سر در نیاوَرَد اما از دادن برگه امتحانی به مهران خودداری کرد و از او خواست در همان فرصت باقیمانده برود سر جلسه امتحان.
مهران نهایتا با شلواری که برایش حسابی هم تنگ بود و مثل نصفالنهار مبدا، او را به دو قسمتِ مساوی تقسیم کرده بود، به طرف سالن امتحان دوید. با وساطت استاد، مراقبها موافقت کردند که روی صندلی بنشیند و درست در لحظهای که بالاخره نفس عمیقی کشید و با خیال راحت روی صندلی نشست، آقای مراقب به همکارش گفت: «تو هم صدایِ پاره شدن یه شلوارو شنیدی؟»
-یعنی توی این سالن کسی هم هست که نشنیده باشه؟
مهران از خجالت پاهای خودش را جمع کرد و همین موجب جلبِ توجه آقای مراقب شد. برای اینکه اوضاع را طبیعی جلوه دهد، پاهایش را روی هم انداخت و دستش را توی جیبش برد اما درست موقع درآوردن دست از جیب بود که یکی از برگههای مراد از جیبش افتاد و آقای مراقب آن را برداشت.
-خدا رو شکر که گیر انداختمت و روزم خراب نشد. همین الان تقلبت رو صورتجلسه میکنم
-به خدا من تقلب نکردم
-مهم اینه که برگه تقلب همراهته. از اینجا که من میبینم انگار تو جیبای پیرهنت هم یه چیزایی داری. پاشو همراهِ من بیا.
-آخه با این شلوار روم نمیشه بیام... نمیشه به همونی که توی آمبولانسه بگین زیرشلواریمرو پس بده؟
ادامه دارد...
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon