✅ من انارم: دارم میرم به تهرون دارم میرم به تهرون. سحر شریف‌نیک | بی قانون

✅ من انارم: دارم میرم به تهرون دارم میرم به تهرون
سحر شریف‌نیک | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

تقریبا یک سال و اندی بود که از مهاجرت ما می گذشت و هر کدام‌مان به شکلی دلتنگ دوست و فک و فامیل های‌مان شده بودیم. هر چند هم که این اینترنت و موبایل و تماس های تصویری کار را برای ما خیلی راحت تر کرده بود. ولی خب انصافا ارتباط تصویری با بابا جون مامان جون این‌ها را خیلی زجرآور کرده بود .مثلا زنگ می زدیم خانه بابا اینا اینترنت‌شان ضعیف بود. بعد باباجونی قربانش بروم این لب لوچه و آن دماغ گوشتی اش را می آورد توی دوربین و باهامان از ته حلق صحبت می‌کرد. یعنی دندانپزشک بابایی هم هیچ وقت همچین اشرافی به محتویات داخل دهان ایشان نداشت که ما تا آخر مکالمه مجبور به مشاهده اش بودیم یا مثلا سه نصفه شب تلفن مامان زنگ می‌خورد. مامان اگر بر نمی‌داشت تلفن بابا به صدا در می آمد. بابا روی سایلنت بود گوشی من بینوا مورد اصابت قرار می گرفت. تازه هر بار هم که خواب آلوده و گیج و منگ جواب می دادی یک همچین دیالوگی بین ما و باباجون مامان جونی انجام می‌شد:
-علوووووو!! علووو بابا. چرا بر نمی‌دارید؟
-باباجونی. خواب بودیم. ساعت سه نیمه شبه.
-علووو بابا چی؟ تن کی پر از تبه؟
- میگم نصفه شبه . خواب بودم بابایی به خدا.
-بابا، انار عزیزم . قطع و وصل میشه. صدات چرا گرفته. بابا اتفاقی افتاده. علوووو بابا.! علووو بابا سالمید..؟

و القصه که هر بار تا همه بیدار می شدیم و ردیف جلوی دوربین می نشستیم و سلامت تن و روان مان را به بابا جونی اینا ثابت می کردیم یک چهل و پنج دقیقه ای می‌گذشت و دست آخرش هم همیشه این‌جوری مکالمه را پایان می دادیم.
-بابا حسن بابا!!! ببخشید ما مثکه بدموقع زنگ زدیم بابا.
- نه. خواهش می کنم. چه حرفیه. همچین تازه سر شب بود بابا.
-نه دیگه بابا. ما خودمون دیگه خسته ایم. بریم یه قیلوله ای بکنیم.
و خلاصه بدین شکل تماس قطع می شد و ما هم بی خواب و با چشم هایی پف کرده عینهو وزغ تا خود صبح بیدار می ماندیم.

اما این تماس ها هر چقدر هم گاه و بیگاه و شکنجه آور نمی توانست جای بغل پر از مهر خانواده را پر کند و لذتی شبیه دورهمی‌های شبانه و احوال خوش و خنده های از ته دل‌مان را بسازد. به همین خاطر بود که یک روز بابا نشست و گفت حساب کتاب کرده که اگر پول چیپس و پفک و مک دونالد دو هفته یک بار ما را قطع کند با این مقدار پس‌اندازی که الان داریم می توانیم بلیط بخریم و برای عید نوروز همه با هم برویم ایران. راستش اول از شنیدن خبر سفر به ایران خیلی خوشحال شدم. ولی وقتی که دوباره دیدم بابا عدل دست گذاشته روی تغذیه لذیذ ما آمپر چسباندم و تا حد انفجار عصبانی شدم . همیشه داستان همین بود. یعنی ما هر حرکت خارج از برنامه ای می خواستیم بکنیم هزینه اش از بودجه چیپس و پفک ما تامین می‌شد. حتی همین دو سه ماه پیش که مامان یک سرویس طلا توی مغازه دیده بود و از بابا درخواست خریدش را کرده بود، بابا حسن طبق معمول گفت:
-اتفاقا حساب کردم چیپس و پفک بچه ها رو قطع کنیم پولش سریع جمع میشه و برات می خرمش عسلم!
که خدا را شکر آن یک بار مامان قاطی کرد و گفت:
-حسن! یعنی انی و دنی تا هفتاد سالگی هم پفک نخورن پول این سرویس از اون سوراخی که مد نظر توئه در نمیاد. نخواستم اصلا.

بالاخره من و دانیال به خاطر دلتنگی هایی که داشتیم قرارداد ریاضت اقتصادی را پذیرفتیم. ولی بابا نمی دانست که مهم تر از بودجه بلیط و این مسائل خرده ریزه، حالا پروژه عظیم بودجه بندی سوغاتی روی میز آمده بود که هیچ چیپس و پفک و سیاست انقباضی قادر به تامینش نبود.
حال اینکه ما چی ها خریدیم و برای کی ها خریدیم و چطور و چقدر دیگر بماند برای هفته بعد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon