✅ همان به که هیچ‌کس سر جای خودش نیست. عابد کریمى | بی قانون

✅ همان به که هیچ‌کس سر جای خودش نیست
عابد كريمى | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

همسرم از طریق عروس خاله‌ام یک مرکز مشاوره یافته بود. به گفته اطرافیان مطلع و با تجربه در امر مشاوره درمانی یکی از مشاوران مرکز به نام آقای آرمانی خیلی معروف و معجزه‌گر است. گویا هرکس به او مراجعه کرده زندگی‌اش زیر و رو شده و خوشبختی و موفقیت چون سیل بر خانواده او نازل شده است.

همسرم پیش از من برای مشاوره رفت. وقتی برگشت گفت: وااای نمی‌دونی این مشاور چطور با سکوت، لبخند و گاهی قهقهه‌هایش‌ راه حل مؤثر می‌ده و معجزه می‌کنه. در مورد نداشتن اعتماد به نفس تو، بی‌کاریت و عصبی بودنت هم باهاش حرف زدم. گفت باید خودش بیاد، به زور برای دو هفته دیگه نوبت گرفتم.
در طول این دو هفته مدام فکر و ذهنم درگیر بود. یعنی این مشاور برای مشکلات و زندگی زناشویی کوتاه و چند ماهه من و همسرم راه حلی دارد؟
روز مورد نظر فرا رسید. به دفتر مشاوره رفتم و در صف طولانی انتظار نشستم. صدای قهقهه‌های بلند مشاور برایم آرامش‌بخش بود انگار این صدا را سال‌ها در گوشم احساس کرده بودم. نوبت من شد، وارد اتاق مشاوره شدم. خشکم زد، چشم‌هایم داشت از حدقه بیرون می‌زد. گفتم: حمید! آقای آرمانی معروف تویی؟ مشاور قهقهه‌ای زد و گفت: ببین کی اینجاست. بیا بشین نامردِ حرو... کِث‍... آش...
حمید را از دوران دانشگاه می‌شناختم. اولین روز دانشگاه سر یک کلاس‌ آنقدر قارقار و عرعر کرد که استاد با عصبانیت کلاس را ترک کرد. رفیق شدیم و با چند نفر دیگر خانه دانشجویی گرفتیم. روی همه اسم مستعار و مسخره می‌گذاشت. هیچ چیز در زندگی برایش اهمیت نداشت. در دانشگاه ازدواج کرد و هنوز بود که زنش را طلاق داد. همسرش سمیرا دختر باوقار و خوبی بود اما زندگی با حمید سخت‌تر از آن بود که بتواند تحمل کند. مثلاً یک بار حمید پولی که سمیرا برای کرایه خانه کنار گذاشته بود را برمی‌دارد و برای ماشینش فلشر و پروژکتور می‌خرد. وقتی سمیرا من را واسطه کرد تا به حمید گلایه کنم، حمید در جواب قاه‌قاه خندید و گفت: خداوکیلی کیفیت چراغ جلوی ماشین مهم‌تره یا کرایه خونه؟!
حمید از این قبیل کارها زیاد می‌کرد. مثلاً جلوی پدر و مادر و فامیل‌های سمیرا حرکات زشت می‌کرد و صداهای عجیب و غریب از هرجای بدنش در می‌آورد و قاقاه می‌خندید. یا اینکه وقتی با سمیرا دعوایش می‌شد برای خنداندن او به صورتش تُف می‌کرد تا حال و هوایش عوض شود. سمیرا بیشتر از یک سال عقد و چهار ماه زندگی مشترک زیر یک سقف را نتوانست تحمل کند.
به اندازه یک ساعت پول مشاوره کنار حمید نشستم. بعد از سمیرا دیگر ازدواج نکرده بود. خوشحال بود که یک آشنای گردن کلفت برایش شغلی تقریباً مرتبط با رشته دانشگاهی او یعنی کارشناسی علوم تربیتی دست و پا کرده است. هرچند اخذ مدرکش ۱۰ سال طول کشید و از دیدگاه همه ما دکترای علوم بی‌تربیتی بیشتر برازنده او بود.
از دوستان دیگر دانشگاه سراغ گرفتم، گفت: كامي‌عَمَله را یادته که معماری می‌خوند اما همه طراحی‌های ساده دوبعدی و کارهای عملی ساده را بقیه بچه‌ها براش انجام می‌دادند؟ گفتم: آره یادمه. گفت: یکی از دایی‌هاش یک پروژه بزرگ دولتی گرفته و طراحی و اجرای یک مجموعه ساختمانی، تجاری و اداری چند صد واحدی را به محمد داده. مردک بی‌سواد و کودن برای خودش سری شده توی سرها...
گفت: بیژن‌ترازو که رشته‌اش حقوق بود را یادته؟ همون که چند ماه همخونه‌مون بود. همون که موقع پرداخت کرایه خونه و حساب و کتاب‌ دلیل و قانون و تبصره از خودش می‌ساخت که سهم خودش را نده. اون الان شده مشاور حقوقی و وکیل یک کارخانه بزرگ که چند هزار نفر نیرو توش کار می‌کنه.
آقای آرمانی مشاور مشهور و معجزه‌گر، از وضعیت چند هم‌دانشگاهی دیگر که حالا وزیر و وکیل و نماینده بودند هم تعریف کرد و گفت: خدا رو شکر بیشتر بچه‌ها متناسب با تخصص و رشته دانشگاهی‌شون مشغول به کار شدند. اون وقت یک عده آدم بی‌عرضه و تن‌پرور همش می‌گن کار نیست، شغل نیست! حالا بگو شاگرد اول دانشگاه که مثل خُل و چلا درگیر کارهای فرهنگی و حقوق شهروندی بود چه کار می‌کنه؟
پاشدم قاه‌قاه زدم زیر خنده و از آنجا خارج شدم و در دورنمای غروب خورشید از نظر محو شدم...
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon