داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ فرشید، فرشته فرناز و دیگران. مهدی حجازی | بی قانون
✅ فرشید، فرشته فرناز و دیگران
مهدی حجازی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
خسته و کوفته رسیدم خونه، رفتم تو آشپزخونه داشتم بطری آب رو سر میکشیدم که در زدن. دوستم فرشید بود، با لبخند بهم گفت: «سلام ای عضوی از توده مردم که فشارهای اقتصادی نتوانسته خم بر ابرو او بیاورد» تعارف کردم اومد تو و یه راست رفت سراغ میز شطرنج و گفت: «بیا یه دور بازی کنیم.» از این همه اعتماد به نفسش خوشم میاد. همیشه از من میبازه ولی هیچوقت پا پس نمیکشه. نشستم و بازی رو شروع کردم. نیم ساعتی که بازی کردیم بهش گفتم دو حرکت دیگه ماتی که شروع کرد به خندیدن؛ گفتم: «میخندی که من به بردم شک کنم؟» گفت نه به این میخندم که تو از اول بازی داری میگی دو حرکت دیگه ماتی بعدش هم تو منچ که مات نداریم اون تاس رو هم هی نذار تو دهنت اصلا مگه تو یه چای واسه ما آوردی که جاي قند هی اون تاس رو میذاری دهنت؟ پاشو برو یه چای بریز» گفتم: «فرشید تو که چای نمیخوردی چی شده حالا چای میخوای؟» گفت: «فرشید کیه بابا؟ منم فرشته نامزدت!» گفتم: «اگه فرشتهای پس چرا سیبیل داری؟» گفت: «تو باز گیر دادی به من؟ هزار بار بهت گفتم تا روز ازدواجمون من دست به صورتم نمیزنم. خانواده ما یه خانواده سنتی و اصیلن، میدونی که نسبمون میرسه به مظفرالدین شاه قاجار» الان که دارم با دقت بهش نگاه میکنم میبینم که حق با اونه، فرشته بود. بهش گفتم: «فرشته نمیدونم چرا سرم داره گیج میره» گفت: «به به چشمم روشن فرشته دیگه کیه؟ تو باز یاد اون دختره پر فیس و افاده افتادی که هی چپ و راست میگفت من یه قجری اصیلم؟! نمیخوای اونو از مغز مریضت حذف کنی؟!» باز سوتی دادم این که فرشته نیست فرنازه، زنم! خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: «نه بابا اون دیگه کیه من منظورم اینه که تو فرشته منی تو فرناز فرشته منی از اون لحاظ گفتم» گفت: «آره تو راست میگی، اصلا تو چرا چشمات اینجوری شدن؟» گفتم: «نمیدونم حس میکنم سقف خونه هی داره بالا پايین میشه» گفت: «مادر تو که تو حیاط نشستی سقف خونه کجا بود؟!»
+ سر به سرم نذار فرشته.
- فرشته دیگه کیه پاشو بیا تو، داره بارون میباره سرما میخوری!
اینو که گفت بابام با یه سینی چای اومد تو حیاط گفت: «خُبه خُبه، مادر و پسر خوب با هم خلوت کردید ها» يهو سینی چای ریخت رو پام، از جام پریدم و دور حیاط شروع کردم به دویدن. داد میزدم سوختم سوختم سوختم... فرناز گفت: « چکار میکنی؟ بیا واسهات شربت آبلیمو درست کردم» همینطور که دور حیاط میدویدم گفتم: «چای ریخته رو پام فرناز دارم میسوزم»
مادرم رو به بابام کرد و گفت: «دیدی پسرمون از دست رفت؟» همینطور که پدر و مادرم داشتن به زور منو میبردن تو، صدای برادرم تو گوشم میپیچید که داد میزد: «کی بطری اختصاصی منو سر کشیده، کی بطری اختصاصی منو سر کشیده...»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon