✅ زندگیه دیگه …. پدرام سلیمانی | بی قانون

✅ زندگیه دیگه...
پدرام سلیمانی | بی قانون
@bighanooon



گلرخ خموده در سن سی و هشت سالگی به صورت توافقی از همسرش جدا شد. هر دوی آن‌ها در جواب سوالات دوستان و آشنایان در رابطه با علت جدایی‌شان معمولا سکوت می‌کردند و گاهی به جمله «تفاهم نداشتیم» بسنده می‌کردند. هیچ کدام دیگری را متهم نمی‌کردند و آن‌قدر متمدنانه رفتار می‌کردند که انگار بازیگران فیلم اصغر فرهادی‌اند. گلرخ خموده را به حال خودش رها می‌کنیم و به زندگی همسر سابقش، یعنی سامان کیمیایی نگاهی می‌اندازیم.

نه دیگه مامان زیاد بهم سر می‌زنه و نه دوست و آشنا خبری از من می‌گیرن. تازه داشت از این همه توجه بهم خوش می‌گذشت. ولی خب طبیعیه رفتارشون. آدما با مرگ نزدیک‌ترین عزیزشون بالاخره کنار میان و نبود طرف واسه‌شون نسبتا عادی می‌شه. طلاق گرفتن من که چیزی نیست. فراموش‌شون شده. دیروز به یکی گفتم طلاق گرفتن اونجاش سخته که... نذاشت جمله منعقد بشه زد زیر خنده و گفت «خاک بر سرت. زن رو طلاق می‌دن. ازش طلاق نمی‌گیرن. همین طور رفتار کردی که طلاقت داد بدبخت!» حالا این آدم همونی بود که وقتی یکی می‌گفت «حرفای خاله زنکی نزنید» شاکی می‌شد که خاله‌ زنک لفظ مناسبی نیست و حاوی مقادیری توهین به زن‌هاست. حالا نه که منم خیلی فمینیست باشم و متمدن. قضیه من مثل اون نیسان آبیه که هر جا بار بخوره بهش بدون فکر می‌ره تا ته مسیر. این بار هم همین شد. سرما خورده بودم و حال داد و بیداد نداشتم. یهو دیدم انگار واقعا دارم آروم و متمدنانه رفتار می‌کنم. دیگه گفتیم تا تهش بریم. الان هم نه كه ناراضی باشم. ولی خب آدمیم دیگه. همیشه چارتا فحش تو گلومون گیر کرده. بین خودمون بمونه ولی هر شب به اون خطش که گم شده بود کلی فحش و بد و بیراه مسیج می‌کنم. دیشب یهو یکی از همین فحش‌ها دلیوری شد. اولش ترسیدم. آدم هول می‌کنه خب. با خودم گفتم نکنه خطش رو روشن کرده باشه. اصلا یادم رفته بود که خطش گم شده بود. بعد کلی فکر عجیب اومد تو سرم. که نکنه بهم دروغ گفته بود راجع به گم شدن خطش. چهارتا فحش دیگه هم فرستادم واسش که دلیوری نشد و امروز فهمیدم خط واگذار شده. اونم با مسیجی که محتواش این بود «ببین [...] من این خط رو تازه گرفتم اگه یه بار دیگه [...] بگی پیدات می‌کنم [...] و [...] و مرتیکه [...]. فدا.» عاشق کلمه آخر مسیجش شدم. یک‌جور جوانمردی خاصی در کلمه آخر موج می‌زد. مثل این بوکسورها که در رینگ پدر همديگر را در مي‌آورند و در آخر همدیگر را در آغوش می‌گیرند. از اینکه در آغوشم گرفته بود خوشحال بودم. کمبود محبت در من موج می‌زد. به هر حال من هنوز در اذهان عمومی و در ذهن گلرخ متمدن به نظر می‌آیم. و این خوشحال‌کننده است. از همان روز جدایی تصمیم گرفتم که ریشم را بلند کنم و کمی ژولیده به نظر برسم اما هیچ وقت ریش پرپشتی نداشتم و پروژه با شکست مواجه شد. حتی سیگار کشیدن را هم شروع کردم اما بویش چنان آزاردهنده بود که نتوانستم ادامه بدهم. به جای سیگار در خانه عود روشن می‌کنم تا فضا پر دود شود و همان کارایی روانی را داشته باشد که دود سیگار ایجاد می‌کند. فقط بوی عود هم دیگر آزاردهنده شده است. این خارجی‌ها یک اصطلاحی دارند به اسم «موو آن» که همان «به کتفت بگیر مساله را و از آن بگذر» خودمان است. چند وقتی است تصمیم گرفته‌ام که موو آن کنم و زندگی‌ام را سر و سامان بدهم و به همان انسان با نشاط قدیمی تبدیل شوم. اما هر نسخه‌ای را برای موو آن کردن امتحان می‌کنم، با شکست مواجه می‌شود. بین خودمان بماند اما امروز صبح با گلرخ تماس گرفتم. به صورت کاملا متمدنانه و دوستانه با هم حرف زدیم. این‌طور وانمود کردم که می‌خواستم حالت را بپرسم و این حرف‌ها و در آخر گفتم «بیا به هم یه فرصت دوباره بدیم».کمی مکث کرد و گفت «اول اینکه اون منم که باید بهت فرصت دوباره بدم نه تو. دوم اینکه همون روز اول ازدواج بهت گفتم ممکنه با هر چیزی کنار بیام ولی با خیانت نه. لطفا دیگه بهم زنگ نزن» و بعد گوشی را قطع کرد. به یاد آوردم در تمام اين مدت این گلرخ بود که داشت متمدنانه رفتار می‌کرد نه من. به هر حال زندگیه دیگه.


🔻🔻🔻
روزنامه‌ی طنز بی‌قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon