✅ عملیات رگال. علی مسعودی‌نیا | بی قانون

✅ عملیات رگال
علی مسعودی‌نيا | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

خانم خسروی بعد از یک ساعت سرگردانی توی خیابان، بالاخره نتوانست آدرس دکتر اعصابی که همکارش به او معرفی کرده بود را پیدا کند و به همین خاطر برای پرسیدن آدرس وارد یک مانتوفروشی شد. تا گفت: «ببخشید خانوما!» یکهو دید یک هنگ از دخترهایی با لباس متحدالشکل به سمتش هجوم آوردند و «خانومم... خانومم» گویان تلاش کردند او را به سمت رگال خودشان بکشند. اولی گفت: «خانومم اگه مانتوی مجلسی میخوای این ردیف رو ببین! پارچه‌هاش اسپانیاییه، دوخت ترکیه به سفارش ایران... بعدم جنسش یه جوریه که هم تو بهار میتونی بپوشی و هم تو بهار میتونی نپوشی». خانم خسروی داشت توی دلش می‌گفت که طرف لابد یک نسبتی با جواد خیابانی دارد که دختر دیگر از پشت سر مانتویش را کشید و گفت:«خانومم! اگه واسه مانتوی عید اومدی جنس‌های این رگال همش عالیه. 30 درصد هم آف خورده. رنگ‌های متنوع داره. سایزبندی هم هست. اون مجلسیا پیرتون میکنه. ماشالا جوونید هنوز. یه خرده اسپرت‌تر بیشتر بهتون میاد. مثلا این رو ببینید: کهربایی سیر. رنگ سال هم هست». خانم خسروی تا آمد نگاهی به مانتوی پیشنهادی بیندازد، دختر درشت‌هیکلی کنارش ظاهر شد. نگاه تندی به دو دختر دیگر انداخت و چنان نسق‌شان را کشید که خانومم‌گفتن یادشان رفت و خودشان را به سرعت لای رگال‌ها گم و گور کردند. دختر درشت‌هیکل پس گریبان خانم خسروی را گرفت و کشان‌کشان بردش به سمت رگالی در انتهای مغازه. حین این عملیات حمل و نقل بود که یقه‌ مانتوی خانم خسروی پاره شد و حالا دیگر چاره‌ای نداشت جز اینکه یک مانتو بخرد و بعد برود دکتر. دختر درشت‌هیکل با تحکم گفت: «از این رگال یکی انتخاب کن خانومم!» خانم خسروی نگاهی به مانتوهای آن ردیف کرد و دید همه‌شان از این پارچه‌های چروک‌دار است با رنگ جیغ. نفس عمیقی کشید و بعد گفت: «ببخشید ولی من اصلا واسه مانتو...» دختر درشت‌هیکل یک دستش را جلوی دهان او گذاشت و با دست دیگرش یک مانتو برداشت و گذاشت توی بغل خانم خسروی و بعد خرکش بردش تا دم اتاق پرو و هلش داد توی اتاق و در را هم رویش بست. خانم خسروی ناچار مانتویی که آن دختر داده بود را به تن کرد و بعد در زد. دختر از آن‌طرف گفت: «پوشیدی خانومم؟» خانم خسروی گفت: «بله!» دختر در را با عصبانیت باز کرد و نگاهی به خانم خسروی انداخت و گفت: «خیلی بهت میاد خانومم! مث ماه شدی... اصلا انگار واسه تو دوختنش خانومم». خانم خسروی گفت: «ولی من اصلا از این مدل‌ها نمی‌پوشم... بعدش هم من اصلا واسه خرید مانتو...» دختر دوباره دستش را روی دهان خانم خسروی گذاشت و این‌بار خرکش در جهت معکوس از اتاق پرو آوردش بیرون و کوبیدش به دیوار و فریاد زد: «شیرین! ندا! پریسا! زهره! بیاین اینجا!» دو دختر قبلی به همراه دو دختر دیگر به سرعت خودشان را به آنجا رساندند و به صف ایستادند. دختر درشت‌هیکل مثل اینکه بخواهد ارکستر را رهبری کند، دست‌ها را برد بالا و با حرکتی فرمان شروع داد و چهار دختر به طور هماهنگ گفتند: «وااای خانومم! واااای خانومم! چقدر بهت میاد خانومم! تن‌خورش حرف نداره خانومم! چه رنگی خانومم! چه دوختی خانومم!» خانم خسروی ناگهان جیغ بلندی کشید و شیرجه رفت روی یک رگال و در حالی که انبوه مانتوهای ریخته روی سرش را تک‌تک به هوا پرت می‌کرد، همزمان می‌گفت: «آبی خانومم! قرمز خانومم! کهربایی سیر خانومم! زهرمار خانومم! ورم معده خانومم! جز جیگر خانومم!...» دختر درشت‌هیکل به او چپ‌چپ نگاهی کرد و بعد رفت به اورژانس زنگ بزند.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon