✅ اول؛ سرگذشت آن زبان نفهم روس. زهرا فرنیا | بی قانون

✅ اول؛ سرگذشت آن زبان نفهم روس
زهرا فرنیا | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

اگر واقعا می‌خواهید این ستون را بخوانید، اول باید متحمل یک‌سری اطلاعات بی‌ارزش شوید که من الان به شما می‌دهم؛مثل اینکه مادرم چه می‌کند، پدرم چه‌کاره است و وضع ما چطور است و ... که هیچی نشده، فرهنگ و طبقه‌ اجتماعی کاراکتر من را مورد قضاوت قرار دهید. به خاطر همین به شما درباره‌شان چیزی نمی‌گویم. درهرصورت «بایدها» با کارهایی که می‌کنیم تفاوت دارد. البته دلیل دیگرش این است که پدرم نمی‌خواهد اگر زیردستش روزی این روزنامه را خواند، از فامیلی تابلوی‌مان بفهمد دخترش اهل این مسخره بازی‌هاست و پررو شود. نمی‌دانید، انقدر عصبانی می‌شود که نگو! مضاف بر آن مقداری که همین الانش هم از دستم عصبانی است. بیایید همه جدی باشیم اصلا!
ممکن است زندگی شما را یک تصادف تغییر دهد، مثلا پای‌تان قطع شود یا بینایی‌تان را از دست بدهید. خل شوید، برای همیشه نتوانید بچه‌دار شوید یا دیگر کمِ‌کمش ماشین‌تان، تنها سرمایه‌ زندگی‌تان له و لورده شود. درهرصورت شاید برای شما هم اتفاق بیفتد اما زندگی من از یک نیمه‌شب تابستانی دیگر مثل سابقش نشد. همان شبی که سازمان سنجش قرار بود فردایش نتایج کنکور را بدهد اما از قضا، یکی از کارمندان هول آن سازمان، خودشیرین بازی درآورد و نیمه‌شب دست به اعلام نتایج زد. یعنی شما همان کارمند را بعد از کنکور، ساعت چهار و یک دقیقه گیر بیاور که یک امضا بگیری، می‌گوید برو دوماه بعد بیا.

اما معضل خودشیرینی به همین‌جا ختم نمی‌شود و یک خبرنگار خودشیرین هم پیدا می‌شود که همان لحظه تمام سایت‌ها و گروه‌ها و کانال‌ها را از این خبر پرکند. شیرین بعدی، یعنی عمه‌‌شیرین هم دقیقا همان خبر را در گروه فامیلی می‌گذارد. همه‌ این‌ها دست به دست هم می‌دهند که پدر و مادر من بیایند بیدارم کنند تا نتایج را ببینم.
اگر از من بپرسید که آخرین خوشی‌ای که به چشمم دیدم چه بود؟ می‌گویم جمله‌ «اطلاعات وارد شده صحیح نمی‌باشد»؛ حدفاصل زندگی سابق و زندگی حالم. بعد از چهاربار رقم به رقم دیکته کردن نوشته‌ها، بالاخره وارد صفحه‌ نمایش نتایج شد. بازتاب چهره‌ غم‌زده‌ پدر و مادرم روی مانیتور، کد رشته‌ مهندسی واحد آزاد رودهن را نشان می‌داد، درصورتی که در واژه نوشته ‌بود تهران. دانشگاه تهران، همان دانشگاه پشت اسکناس 50 تومنی.
غصه‌شان چه بود؟ اینکه آن بغل مغل‌ها خیلی ریز نوشته بود: «زبان و ادبیات روسی».
به نظرم اینجا به بلوغ ستون من رسیدید که بیشتر از خودم برای‌تان بگویم. پدر و مادر من هردو خیلی مهندسند. نه از آن مهندس‌هایی که الان می‌بینید در کنار مهندسی می‌روند سراغ آرت و موسیقی و این‌ها. هردوشان روحشان را به مهندسی فروخته ‌بودند. آن هم در ازای مدرک دانشگاه شریف. مادرم که مهندسی‌اش خیلی هم مهم نیست، الان مهندسی خانه‌داری دارد اما پدرم که کامپیوتر خوانده، همه چیز را صفر و یک می‌بیند؛ مثلا الان یا روز است یا شب. مثال بهترش اینکه انسان‌ها یا مهندسند (با تخفیف پزشک) یا سایر. یعنی مهندس‌ها و پزشکانِ تخفیفی یک طرف دنیا ایستاده‌اند، فارغ‌التحصیلان بقیه‌ رشته‌ها، دیپلمه‌ها، دبستانی‌ها و بی‌سوادها هم یک طرف و همان لحظه بود كه زمین از وسط جر خورد، بی‌آنکه استثنائا تقصیر گودبرداری غیراصولی شهرداری باشد. فرو رفتم درون اعماق زمین که اسمش را تختخواب می‌گذارم. آن شب تا صبح هیچ‌کدام خواب‌مان نبرد. من از اینکه افتاده بودم اینور دنیای‌شان و آن‌ها از هزاران چیز که یکی‌اش مطرح کردن این قضیه با فامیل بود!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon