داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ بگذر ز من که زمان گذر است. امیرقباد | بی قانون
✅ بگذر ز من که زمان گذر است
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
از آدابدانی خانوادهاشون همین بس که دیدم سبحانه با سر رفته تو سطل بستنی. یه جور که تو نمیفهمیدی بستنی داره اون رو میخوره یا اون بستنی رو. از نقطه نظری فلسفی و هنری و از اینجور روشنفکرانهنماییهای وضعیت باید بگم چنین تفکیکناپذیری بین ابژه و سوبژه از بیگ بنگ به این ور ثبت نشده. رفتم گوشی رو بردارم که تا منظره از دست نرفته بر و بکس گینس رو خبر کنم برای ثبت در تاریخ که دیدم سبحان یه جور نشسته رو مبل خیره به خواهرش با شوق نگاه میکنه که فکر میکردی روی پل بروکلین وایساده داره غروب آفتاب رو برای آخرین بار تماشا میکنه.
میگم: بستنی دوست دارهها! میگه: آره! ولی گرمی هوام بیتاثیر نیست. میگم: هوا فقط برای ایشون گرمه؟ ما قاقیم؟ چرا تاثیراتش روی ایشون اینجور خیش خراشماست؟ میگه: حالا بده در شرایط آب کم است داره از اتلاف بستنی جلوگیری میکنه؟ میگم: در شرایط آب گل آلود ماهیگیر کی بودین شما بلاها؟ آب کمه چکار داره به حمله وحشیانه به سطل بستنی؟ میگه: تو چرا همیشه در سطحی و یه ذره عمق نداری؟ میدونی چقدر آب برای همین بستنی صرف شده؟ یه ذرهاش هدر بره ظلم به بشریته. میگم: تظلمخواهتر از خواهر تو هم که در این بازار موجود نیست؟ منم نگفتم بریزیم دور. میگم تکخوری با این وضع ناجور خوبیت نداره. میگه: خب تو شکم تو ریخته بشه فرق چندانی با دور ریختن نداره آخه. تو بیمصرف آخه بستنی رو هدر میدی. یکی باید بستنی بخوره که قدرش رو بدونه.
یه جور توجیه شدم که ترجیح دادم موضوع رو به فراموشی بسپارم. خواستم از کنار سبحانه بیصدا عبور کنم تا مزاحم سرتوسطلیش نشم که دیدم یک لحظه از بستنی دل کند و سرشو بالا کرد و یک نیگا به ما کرد که دلم ریش ریش شد. میگم: سبحانه خانم داره بستنی میچیکه از لب و لوچت. سرت رو برگردون تو سطل جون سبحان! اصلا راضی نیستم یه وقت مزاحم جلوگیری از اتلاف بشم. بستنیا رو که شما خوردی مدیونیاش میمونه واسه من. یه خواب با وجدان راحت و شکم گرسنه برام مونده از این زندگی؛ اون رو هم ازم نگیر. میگه: شما بستنی نمیخوری؟ میگم: این الان تعارف حساب میشد یا صرفا سواله؟ میگه: دیگه شکم که تعارف نداره. اصن خوشم نمیاد مرد انقدر سوسول. میگم: آخه شما راه تعارف و بیتعارفی رو یک جا بستی. اصن از این گذر که شما نشستی عبور ممکن نیست. میگه: خلاصه تعارف نکنی یه وقت. بستنی خودته. میگم: بستنی خودم بود. دیگه البته چیز زیادیش هم نموده که آدم بخواد سرش وارد تعارف بشه. میگه: نکنه دهنی بدت میاد؟ اووف از این پسر آلاگارسونایی؟ میگم: حالا دهنی بد اومدن یه بحث دیگه است. اصلا در این مقال نمیگنجه.
یه چشمک کریه زده و میگه: در کدوم مقال؟ میگم: بگذریم. میگه: از چی بگذریم؟ یخچال رو نشون دادم و گفتم: اگر اجازه بدین از این شکاف بین صندلی شما و در بگذرم، برسم به یخچال، یه چیکه آب بخورم. از این شکاف بگذریم هم کفایت میکنه.
روش رو کرده اون ور و شکل قهر گرفته به خودش؛ میگه: به من چه اصلا. بگذر! بیلیاقتِ نفهم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon