داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ بیمنظور. سهیلا ولیزاده | بی قانون.. فرمون بودم و دنبال فحش جدید برای ماشین جلویی
✅ بیمنظور
سهیلا ولیزاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
پشت فرمون بودم و دنبال فحش جدید برای ماشین جلویی. به هر دستاندازی که میرسید، یهجوری سرعت ماشینش رو کم میکرد که دستانداز میگفت: نکشیمون شوماخر!
همینجور که تمام تمرکزم رو گذاشته بودم رو پیدا کردن فحش مناسب که حق مطلب رو ادا کنه، یهو نور بالای ماشین پشتی حواسم رو پرت کرد.
محلی بهش نذاشتم. دچار تردید عمیقی شده بودم برای انتخاب ترکیب مناسب برای شوماخر جلویی، که این بار ماشين عقبي بیشتر نور بالا زد.
از تو آینه راننده ماشین پشتی رو نگاه کردم. پسر جوونی بود که اصرار داشت رکورد خودش رو تو نور بالا زدن جابهجا کنه. دهنش مدام داشت جُم میخورد و یه چیزایی میگفت. وقتش بود؛ اگه درست معاشرت میکردم، اینستام از حالت ماتم همیشگی در میاومد.
شروع کردم به فید بک دادن؛ پامو گذاشتم رو ترمز و سرعتم رو کم کردم تا بفهمه منظورش رو گرفتم: «منم موافقم که با هم آشنا بشیم» و «سرنوشت چه بازیا که نداره» و «آخه کی فکرشو میکرد ما نیمههای گم شده با نور بالا همو پیدا کنیم» اینارو با کلاچ ترمز بهش فهموندم؛ واقعا زبان عشق عجب زبانیه.
اون هی تعداد نور بالاهاش رو زیاد میکرد، من سرعتم رو کمتر. داشتیم به جاهای خوبی میرسیدیم يعني از نور بالا به بوق و بعد بوق ممتد. منم دیگه داشتم نهایت معاشرت رو انجام میدادم و سرعت رو رسونده بودم به 10. نزديك به توافق کامل بوديم که یهو نمیدونم چجوری ماشینشو چپوند تو اون اندک مثقال فضای کنار ماشینم. واقعا که عشق چه کارایی با آدم نمیکنه. شیشه ماشین رو دادم پایین و با یه لبخند ملیح نگاش کردم تا راحت بتونه احساسش رو ابراز کنه.
همینجور که بهش زل زده بودم، یهو داد کشید:«بیشعور دو ساعته دارم چراغ میدم که اون لگنتو بکشی کنار، وای بهحالت اگه به تولد نامزدم به موقع نرسم».
خلاصه اینجوری شد که آخرین شکست عشقیمو تجربه کردم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon