✅ هالک، سوپرمن و کاپیتان بهرام. مهرداد نعیمی | بی قانون

✅ هالک، سوپرمن و کاپیتان بهرام
مهرداد نعیمی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

بهرام از بدو تولد آدم جوگیری بود... یا شاید از قبلش حتی. انقدر جوگیر که شش ماهه به دنیا آمد. در مدرسه سال اول را جهشی خواند و جلوتر رفت اما سال دوم را تجدید شد و دوباره برگشت به حالت نورمال و همه چی مساوی شد... وقتی بچه بود یک‌بار مادرش دخترعمویش را نشان داد و گفت بیاید با هم خاله بازی کنید.... مثلا تو شوهر شقایقی! حالا بعد از سی سال هنوز که هنوزه بهرام پیگیر شقایق است و بی خیالش نمی‌شود. شقایق از دست بهرام روانی شده و به فیلیپین مهاجرت کرده اما هر هفته ایمیل عاشقانه‌ای از بهرام دریافت می‌کند!

بهرام برای رسیدن به شقایق با خدا عهد بست که دو هزار تومان به یک پیرزن کمک کند و در عوض خدا عشقش را به جان شقایق بیندازد. وقتی به پیرزن کمک کرد، ناگهان حس کرد نیکوکارترین و بهترین آدم دنیا است. آنقدر از این حس خوشش آمد که فکر کرد برود وام بگیرد تا همه‌اش را بین دستفروش‌ها پخش کند تا احساس مفید بودن کند. وقتی برای وام درخواست کرد، جوگیر شد و چهار برابرش را نذر کرد تا وام به نامش بیفتد. از فردایش می‌رفت شمع روشن می‌کرد و ساعتها چهار دست و پا می‌نشست و چشمهایش را می‌بست و به سوی بانک انرژی منفی می‌فرستاد تا بلکه وام جور نشود! آنقدر ادامه داد که دچار سوء تغذیه شد... پزشکی به او گفت برای بهبود زخم معده، باید تُرب سیاه و اسفناج مصرف کند، روز بعد رفت تره‌بار و از هر کدام ده کیلو خرید. تا یک هفته یخچال را که باز می‌کرد اسفناج را که هی پژمرده‌تر می‌شد نگاه می‌کرد و با شرمندگی لبخندی می‌زد و می‌گفت: حالا خبرتون می‌کنم! مجبور شد یک دیگ آش بپزد و تنهایی بخورد. که باعث شد در کمال ناباوری، در سی سالگی سه سانت قد بکشد. اصلا همین رشد کردنش هم از جوگیری بود. در همان نوجوانی با یکی کل انداخت و خیلی زود به دو متر قد رسید. برای همین در مدرسه همیشه او را موقع دعوا جلو می‌انداختند... بهرام هم با اینکه تکنیک‌های دعوا را بلد نبود اما جوری جلو می‌رفت که انگار طرف بعثی عراقی است! و البته هیچکس هم گول هیکلش را نمی‌خورد و بهرام هم مثل یک مرد کتک می‌خورد... همین‌جور هی کتک می‌خورد تا اینکه تماشای بازیهای المپیک ریودوژانیرو باعث شد برود در باشگاه بدنسازی ثبت‌نام کند، همان روز اول داشت خودش را گرم می‌کرد که دختری وارد باشگاه شد، بهرام هالتر را روی چهارصد و هشتاد کیلوگرم تنظیم کرد، که خب آن روز بهرام را به بیمارستان رساندند و تازه در پذیرش بیمارستان بود که بهرام فهمید او نامش سعید است و فقط موهایش بلند است. کلا وقتهایی که دختر می‌دید باید شانس می‌آورد وسیله‌ای دم دستش نباشد. وگرنه یک بلایی سر خودش و اطرافیانش می‌آورد. مثلا یک بار برای جلب توجه دختری، اسکیت را برداشت و هنرنمایی کرد که خب خوشبختانه فقط چانه‌اش متلاشی شد. یا یک بار رفت عضو توییتر شد، همین که وارد تایملاین شد دید چند دختر دارند درباره حقوقِ زنان حرف می‌زنند. بهرام تا دو ماه برای حمایت از زنان با پوشش مناسب توی سطح شهر حرکت می‌کرد! حالا این هیچی... توی راه به تمام مردها متلک می‌انداخت. که اینم هیچی... به تمام زنهایی که دست شوهرشان را گرفته بودند، فحش می‌داد و می‌گفت چطور توانستی عشق یک مرد مزخرف و فاسق را باور کنی؟
کمی بعد به فعالیتهای سیاسی علاقمند شد و آن سال فعال‌ترین عضو کمپین تمام نامزدهای انتخابات بود. یعنی خودش پیامی در حمایت از روحانی می‌نوشت و بعد با اکانت دیگری جواب دندان‌شکنی به خودش می‌داد و قالیباف را بهترین گزینه معرفی می‌کرد! یک بار در همین درگیری‌های شخصی بدجور دچار جراحت شد و تصمیم گرفت سیاست را ببوسد و کنار بگذارد. جذب مسائل فرهنگی شد و وقتی فیلم قوی سیاه را دید، با صد کیلو وزن رفت باله یاد گرفت. بعد آنقدر نسبت به انعطاف بدنی‌اش جوگیر شد که مثل سوپر هیروهای دی‌. سی و مارول در خیابانها به مردم کمک می‌کرد. در همان روزها دو بار تلاش کرد جلوی خودکشی آدمی را بگیرد، که نتیجه‎اش این شد که خودش تحت تاثیر حرفهای طرف قرار گرفت و هر دو همزمان از پشت بام خودشان را به پایین پرتاب کردند. یه همچین موجوداتی می‌شناسم من
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon