داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ زبان نامادری. احسان هیدی | بی قانون
✅ زبان نامادری
احسان هیدی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
همیشه دلم میخواست زبان انگلیسی بلد باشم تا بتونم در جمع دوستان و فک و فامیل وسط حرفهام چند تا کلمه قلمبه سلمبه خارجکی بهکار ببرم تا همه بدونن که من چه آدم با کلاسی هستم.
این فرصت دست نداد تا یه روز در سن سی سالگی تصمیم گرفتم برم کلاس زبان و این آپشن خیلی خفن رو از لیست بلند بالای نداشتههام خط بزنم، بعد از کلی پرس و جو و پیدا کردن آموزشگاه خوب رفتم برای ثبت نام که گفتن باید اول آزمون تعیین سطح بدی.
گفتم: اوکی!
وقتی نوبتم شد. با کلی اعتماد به نفس وارد اتاق سوپروایزر شدم در رو که باز کردم شروع کرد به انگلیسی صبحت کردن و من هم فقط مات و مبهوت مثل جغد نگاهش میکردم ، خیلی تلاش کرد که از من حرف بکشه ولی انگار نمیدونست من دهنم قرصه قرصه و هیچ اطلاعاتی بهش نمیدم تا اینکه بعد از چند دقیقه انگلیسی صحبت کردن خسته شد و با چهرهای مستاصل به فارسی گفت داداش اومدی آزمون بدی زیر دست بازجوی ساواک نیستی که اینجوری سکوت کردی، حرف بزن.
گفتم: اوکی!
ولی بازم اوضاع فرقی نکرد و من چیزی برای گفتن به انگلیسی نداشتم، وقتی بالاخره با هزار زحمت سوال آخر رو دست و پا شکسته جواب دادم ، استاد پا شد رفت تو بالکن دو تا سیگار کشید و برگشت یه کتاب بهم داد و گفت فعلا عکسهای داخلش رو رنگ کن و ۱۰۰ صفحه از حروف انگلیسی بنویس و دوباره بیا.
گفتم: اوکی!
بعد از شش ماه که تکالیفو تموم کردم رفتم و ترم یک ثبت نام شدم، جلسه اول روز دوم تیرماه همین که در کلاس رو باز کردم حس کردم وارد مهد کودک شدم، تابلو کلاس رو چک کردم و مطمئن شدم منشی آموزشگاه اشتباه آدرس داده ولی وقتی برگشتم و پرسیدم گفت درسته آقا، کلاس ۱۰۱ همونه، گفتم آخه اونجا کلاس کودکان بود اونم با بیحوصلگی هرچه تمامتر گفت سطح شما همونه بفرمایید سر کلاس! گفتم اوکی!
ولی غرورم شکست وقتی وارد کلاس شدم و دیدم بغل دستیم هفت سالشه. البته این رو هم بگم که جو کلاس عالی بود، وای چه شور و حالی بود. تا قبل از حضور استاد به همدیگه موشک کاغذی پرت میکردیم، دنبال بازی میکردیم، حتی گاهی جوگیر میشدم و روشون تف میکردم و چون هیکلم دو برابر بقیه بود میزدمشون.
بگذریم...
بالاخره با هر زحمتی بود سعی میکردم لااقل توی کلاس شاگرد آخر نباشم و بتونم نمره قبولی بگیرم ولی باز هم با تمام تلاشم بیشتر اوقات شبیه قلقلی تو برنامه کودک فقط نگاه میکردم و هیچ حرفی برای زدن نداشتم. سر کلاس این پسر بچه کوچولوها که همکلاسیم بودن انقدر میگفتن مستر احسان پاک کن بده ، مستر احسان نوک اضافی داری و مستر احسان سوال دو چی میشه؟ که بهجای یادگیری زبان انگلیسی هر بار چند تا از موهام سفید میشد و برمیگشتم خونه.
کلاسمون هفتهای سه بار ساعت سه بعدازظهر توی گرمای ۴۰ درجه تابستون بود، تایمی که حتی شتر شخصی ملکه الیزابت هم اون موقع توی سایه زیر کولر گازی خوابیده بود، اگه ملکه انگلستان متوجه ذرهای از سختیهای کلاس زبان رفتن من میشد خودش با اعتبار شخصیش مدرک IELTS منو میداد.
خلاصه اینکه اگه خواستید باکلاس بشید دنبال یادگرفتن زبان نرید. اگه رفتید تابستون نرید و اگه رفتید با بچهها سر یه کلاس نشینید. از ما گفتن بود، اوکی؟
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon