داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ نصیحتی ندارم ولی شکولات دارم!. مهرداد نعیمی | بی قانون
✅ نصیحتی ندارم ولی شکولات دارم!
مهرداد نعيمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
نورآقا، 118ساله، همچنان رو پا و شیطون، به تازگی صاحب فرزند سیام شد. نوری جان که اگه اجازه بدید در این متن «ایولا» صدایش کنیم، از همسر اولش 26 فرزند داشت ولی در حدود 90سالگی برای ادامه زندگی مجبور به تجدید فراش شد و توانست پای چهار فرزند دیگر را به این جهانِ فانیِ نکبتوار باز کند. او امروز به یک ميهمانی بزرگداشت دعوت شده بود، ابتدا در پوست خود نمیگنجید اما ناگهان در بین صحبتهای سخنران متوجه شد که یک نفر در شیراز هست که 37 بچه دارد و از او پیشی گرفته است. خُلقش حسابی تنگ شد. جناب بخشدار که کنارش نشستهبود گفت: «خب آقا ایولا....... قدم نورسیده مبارک».
ایولا گفت: کدوم یکی نو رسیده رو میگوی؟
فرزاد، جوانی که کنار بخشدار نشسته بود گفت: «شما حواستون نبود در هر ثانیهای که میگذره یک نفر به خاندان آقا ایولا اضافه میشه، حالا یا از طریق خود ایشون یا توسط نوه و نتیجههاشون!»
آقای بخشدار چشمغرهای به فرزاد رفت که یعنی دهنت رو ببند و بعد رو به ایولا گفت: «ایشون دارن یه مستند درباره زندگی شما مینویسن و قراره بیان چند روز هم با شما زندگی کنن».
ایولا بیتوجه به فرزاد گفت: «نگفتی کدوم نورسیده رو میگوی؟»
بخشدار گفت: «منظورم همین کوچولوی جدید خودِ شماست... مبارک باشه».
ایولا: «مرسی پسرکی، خب دیگه این کاریه که از مو بِرمیاد دیگه...».
پس از مراسم فرزاد به همراه ایولا به منزل رسیدند. در منزل مرد میانسالی مشغول کتک زدن یک زن بود. ایولا نگاهی به زن کرده و گفت: «ئه این دختره انگاری یکی از بِچههای من باشه...».
فرزاد که از قبل حسابی روی خانواده ایولا تحقیق کردهبود گفت: «بعله... این مفلوک ننهمرده دخترته... شوهرش روزی سه مرتبه با ماهیتابه عین کباب میکوبدش زمین، جوری که هوا میره نمیدونی تا کجا میره... ببین به چه روزی افتاده... طفلک کار نداره، درس نخونده... هیچ راهی نداره جز اینکه تو خونه شوهر بمونه و کتکش رو نوش جان کنه...».
ایولا بیتفاوت به فرزاد نگاه کرد و گفت: «این بخشها رو توی فیلمم نذاریاا».
فرزاد فرزند دوم ایولا را نشان داد و گفت: «این پسرت چی؟»
ایولا: «این کدومه؟»
فرزاد: «این شغل نداشت، دزدی کرد، افتاد زندان، معتاد شد، الان فولتایم نشئهاس».
ایولا جوابی نداده و مقداری پسته مغز کرده از جیبش درمیآورد و ملچ مولوچ کنان، آنها را تناول میکند. فرزاد گفت: «تربیت بچه کار سختیه، احساس نکردی این بچهها رو نباید همینجوری رهاشون کنی خودشون بزرگ شن؟ نمیشد حداقل بفرستیشون مدرسه؟»
ایولا: «نه، من در این موارد کلا احساس نِمکنم».
فرزاد: «خبر داری که مملکت رو بحران آب برداشته؟ میدونی که آبِ کارون رو میخواستن بدن زایندهرود، الان سر از یزد درآورده؟»
ایولا: «نه پسرم ما بحرانی نِمداریم. اکثر ملت بهونه میارن که آب قطعه، ولی من معتقدم که نباید کوتاه اومد، در زمین بایر هم میشه کشاورزی کرد».
در همین لحظات شوهر دختر دوباره مشغول کتک زدن همسرش شد و همسرش بیهوش و غرق در خون، با کف حیاط یکی شد.. فرزاد مبهوت از مرد پرسید: «چی شده مگه؟»
شوهر: «توی مراسم بزرگداشت آقا ایولا به خبرنگارا گفته شوهرش کتکش میزنه!».
فرزاد به شوخی گفت: «چه دروغ ضایعی گفته!».
بالاخره چشمانِ آقا ایولا نمناک شد... فرزاد از او پرسید: «چی شد آقا ایولا؟»
ایولا: «پشیمونم... غافل مانده... گول خورده، واداده، اغفال شده... یک عمر زندگی کردم ولی نمیدونستم میشه زن رو به این دلایل کتک زد... فایده این زندگی من چی بوده؟»
فرزاد متعجب به او خیره شد و سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: «به مغزت فشار نیار پدر جان... از راز موفقیتت برامون بگو... چه ابتکاراتی در این زمینه داشتید؟»
ایولا: «راز و ماز که زیاد هس بابا جان، ورزش، بیشین و پاشو، تغذیه مناسب، رِدبول، میوههای مقوی ولی من در کل متود خاص خودمرو دارم. زیادم نِمتونم وارد جزيیات شم، چون دس زیاد میشه».
فرزاد: «پیامی برای کسی ندارید؟»
ایولا: «نه من فقط این موفقیت رو تقدیم میکنم به پدر و مادرم که همواره مشوق من بودن. از بچههای محل هم تشکر میکنم که سرشون به کار خودشون بوده همیشه».
فرزاد: «چه نصیحتی برای ما جوانان دارید؟»
ایولا: «نصیحتی ندارم پسرم ولی شکولات دارم، بیا عزیزم بیا این شکولاترو بیگیر، مصاحبه رو ول کن. چه کارا میکنی؟ اصلا چرا من همش بگوم؟ تو بگو»
🔻🔻🔻
روزنامه ط