✅ من انارم: شرح سوغاتی‌های بلاد غربت. سحر شریف‌نیک | بی قانون

✅ من انارم: شرح سوغاتی‌های بلاد غربت
سحر شریف‌نیک | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

تا آن جایی برای‌تان گفتم که ما در یک اقدام حساب شده خانوادگی تصمیم گرفتیم تا برای عید نوروز دست‌جمعی به ایران سفری داشته باشیم. در همین راستا هم محاسبات مالی‌مان را انجام دادیم و هزینه بلیت‌مان را هم تقریبی حساب کردیم و گذاشتیم کنار و آمدیم برویم دنبال کار و زندگی‌مان که مامان برگ برنده‌اش را زد زمین و گفت: پس سوغاتی چی ؟
یادم هست جمله مامان که تمام شد چایی توی دست بابا توی گلویش جهید و ما تا نیم ساعت داشتیم توی کمرش می زدیم تا حالش سرجایش بیاید. تا یک هفته بعد هم هرچه می‌خواستیم به بابا بگوییم می گفت محکم زده‌اید توی کمرم گوشم سنگین شده.

اما مامان که قربانش بروم خیلی زبل‌تر از این حرف‌ها بود یک کاغذ A4 برداشت و بزرگ رویش نوشت: «حسن، حسن سوغاتی». و صبح روزهشتم چسباند پشت در دستشویی، یعنی محل ریلکسیشن بابا. این جوری بگویم که آن روز صبح بابا خوش و خندان وارد دستشویی شد و یک اهم سفتی کرد و آه بلندی کشید و بعدش هم هر چه منتظر ماندیم بیرون نیامد. البته از قضا ماجرای سوغاتی را کاملا متوجه شده بود ولی تا دو سه روزی داشتیم بهش انجیر و آلوبخارا می‌دادیم تا ساید افکت‌های ماجرا را حل کند.
القصه اینکه بابا شرط سوغاتی خریدن را پذیرفت ولی عنوان کرد که مسئول خرید و تقسیم‌بندی اجناس و لوازم باشد. به گفته بابا هیچ کس اندازه خودش به حراج مغازه‌ها و خرید اجناس ارزان با کیفیت وارد نبود و معتقد بود که هر گونه دخالت مامان ممکن است کمر اقتصادی خانواده را بشکند و ضربات جبران ناپذیری به بنیان مالی‌مان وارد کند. البته ازعجایب روزگار بود که مامان در این یک مورد کوتاه آمد و برای به ثمر رسیدن اهدافش به قضیه بالاخره کاچی به از هیچی اکتفا كرد.
خلاصه اینکه از آن به بعد کار بابا این بود که شب‌ها می‌نشست چند تایی مغازه آف تپل دار را پیدا می‌کرد و بعد دست می‌گذاشت روی آن یکی که ارزان‌تر از همه بود تا فردا برود و خریدهایش را انجام دهد. روشش هم این طور بود که بدون رعایت سن و علاقه و سلیقه طرف برای همه به صورت یه شکل خرید می‌کرد. مثلا یک بار که لوازم ورزشی دو محله آن ورترمان آف زده بود رفت و برای شوهرعمه حمیده و چهارتا پسرها و نوه کوچیکه‌اش مایو دور‌کش یک رنگ و یک شکل خرید. هر چقدر هم بهش گفتیم که بابا شوهر عمه حمیده فوبیای آب دارد و کل حجم آبی که تا حالا در عمرش تویش فرو رفته تشت قرمزه حمام‌شان بوده به خرجش نرفت که نرفت. یا مثلا یک بار دیگر رفت لباس زنانه فروشی سه کوچه این ورترمان برای کل دخترهای فامیل خودشان به علاوه حاج خانم سماواتی همسایه مامان جون اینا شلوار جین دمپاچه گشاد از رو زانو پاره خرید و اصرار هم کرد که خیلی هم به همه‌شان می‌آید. تازه تمام این خریدها قابل تحمل بود. در واقع شور قضیه وقتی درآمد که این خرازی پاساژ بغلیمان حراج یکی بخر یکی ببر گذاشت و بابا هم جلدی خودش را رساند که هم بخرد و هم ببرد ولی متاسفانه چون به ته بار رسید تنها با یک زیرپوش گیپور سرخابی و یک کلاه گیس شرابی برگشت. قرار شد زیرپوش را بدهیم عمو حامد توی خانه که کسی خیلی حواسش نیست بپوشد و از بد‌شانسی کلاه گیس شرابی هم شد سهم آقای توکلی همکار کمی تا قسمتی کچل بابا. الحمدلله هیچ کدام مان از نزدیک شاهد پرو این یکی سوغاتی نبودیم. ولی بعدا که همه هدایا را تقسیم کردیم به گوش‌مان رسید حاج خانم سماواتی با همان شلوار جین پاره جدیده‌اش به شدت دل جناب سرهنگ آن یکی همسایه مامان جون این‌ها را برده و به مبارکی و میمنت تصمیماتی هم با هم اتخاذ کرده‌اند.
این را هم بگویم با تما کج سلیقگی‌هایی که بابا در زمینه خرید سوغاتی به خرج داد هیچ کس هیچ چی به روی‌مان نیاورد. اما اتفاق‌هایی در آن سفر افتاد که باید یادم باشد در قسمت بعد برای‌تان تعریف کنم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon