داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ ما جنوبیها. طیبه رسولزاده | بی قانون.. حتما یه رگ و ریشهای توی جنوب دارم
✅ ما جنوبیها
طيبه رسولزاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
من حتما یه رگ و ریشهای توی جنوب دارم. با اینکه نه مادرم، نه پدرم، نه هفت جد و آبائم اون طرفا نرفته و نمیره، ولی همه شواهد میگه من باید جنوبی باشم. رنگ پوستم رو اگه نگاه کنی خودت میفهمی. یعنی این شاگرد شوفرای بندر امام و بوشهر و آبادان تا دم ماشین دنبالم میان و صدتا التماس که یه نفر جا داریم و بعدش حرکته. هرچی میگم بابا من جنوب نمیرم باورشون نمیشه و همونجا وایمیستن تا اتوبوسم حرکت کنه و مطمئن بشن خالی نبستم. موهای وزوزی و عشقی که به عینک دودی مخصوصا از نوع ریبونش دارم هم مزید بر علته. یعنی تو خیابون که راه میرم کافیه یه دختر یا پسری با عینک دودی از کنارم رد بشن. تا سیر نگاهشون نکنم و برنگردم و دور شدنشون رو نبینم، دلم قرار نمیگیره. خودمم با اینکه نمره چشمم بالاست و بدون عینک فقط 20 قدم جلوترم رو میبینم، بازم عینک دودی میزنم و تنه زدن به آدما رو به دل و جوون میخرم. (حالا تو رو خدا نگید چشمترو عمل کن که در وسعم نیست.) غیر از اینا همه خوراکیای جنوبی دلم رو سخت میبره. از فلافل و میگو گرفته تا انبه و خرما و رنگینک. البته همه خوردنیا دل منرو برده ولی اون گرمسیرطورای وطنیش یه چیز دیگهان. چیزی که بیشتر از همه مطمئنم میکنه که یه ریشهای از من تو اون آب و خاکه، شنیدن نوای ملودیاشونه. چه وقتی میرقصن چه وقتی شروه میخونن، غم عالم میریزه تو دلم. انگار یه رفیق خوبی داشتم که تن صداش مثل دمام بوده و کشیدگی حروفش مثل نیانبون. بعد همونجا مرده و من چالش کردم و اومدم. نه اینکه اشکم در مشکم باشه.
همه دور و بریام میدونن که من آدم سفتیام. ولی انگار اون غم جاری تو موسیقی و حتی صدای مردمش یه غم آباء و اجدادی رو یادم میاره. حالا فرقی نداره سندی بخونه «امشو شو شه لیپک لیلی لونه» یا حبیبو با یه صدای حزنآلودی نیمهخوانی کنه: «شب تاریک و وِی هله. هله ساحل چه دوره هله». واسه همینه درد این مردم انگار درد خودمه. اینکه آب درست و درمون ندارن بخورن، اینکه همهاش هواشون خاکه، اینکه خونههاشون از جنگ به اینور هنوز همون خشت و گلیه که بعد آوارِ صدام، با دست و پنجه ترک خوردهشون سرپا کردن، از همه چی برام مهمتره. همینه که بوی نفت که میخوره زیر دماغم غم غربت تموم تنم رو پر میکنه. فقط تنها چیزی که نمیذاره یه دل سیر جنوبی باشم اون سرخوشی بی حد و حصریه که غم در برابرش هیچه. اون حس زندگی و ادامه دادن. اگه همینا رو داشتم یه شب کوله بارم رو میبستم و سوار همون اتوبوسایی که شاگرد شوفراش از خداشونه منرو ببرن جنوب میشدم، به مقصد بوشهر یا هرمزگان. بعد میرفتم بین همشهریای موردعلاقهام و همونجا یه گوشهای خودمرو گم و گور میکردم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon