داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ محسن پسرِ سید غلامرضا. علی رضازاده | بی قانون. محسن کریمی امروز مثل همیشه و هر روز است
✅ محسن پسرِ سید غلامرضا
علی رضازاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
برای محسن کریمی امروز مثل همیشه و هر روز است. خوب. نرمال. طبق برنامه. از خواب بیدار میشود. میرود نانوایی تا نان تازه بگیرد. زنش هم چای و سفره را، مثل همیشه با سلیقه، آماده میکند. صبحانه همیشه یکجور است. چای، شیر گرم، نان بربری کنجدزده، پنیر لیقوان، مربای آلبالویی که مادرزنش درست کرده، ارده و شیره... .
زنش خداوکیلی مهربان و خانوادهدار است. محسن به سمت اداره میرود. از کار در اداره راضی است. خب راضی نباشد چکار کند. خیلیها آرزویشان است توی اداره کار کنند. همکارهای ساده و آبرومندی دارد. وقتی ارباب رجوع نداشته باشند با هم معاشرت میکنند و سرگرم میشوند. رابطهشان با هم خیلی خوب است. هر وقت کسی از آنها ترفیع بگیرد، همه دستهجمعی با هم میروند بیرون و جوجه و ماءالشعیر میزنند و جشن میگیرند. محسن به اداره میرسد. چک میکند که کتوشلوارش مرتب باشد. با شانه و دست موهای مرتبش را مرتبتر میکند. وارد میشود. به همه سلام میکند و دست میدهد. محسن سعی میکند مرتب و با شخصیت باشد. خداوکیلی هم همیشه هست. به میزش میرسد. خودکار و کاغذش را از توی کشو در میآورد. آماده کار میشود. تلفنش زنگ میخورد.
-آقای کریمی؟/ -بله./ -آقا محسن؟/ -بله؟/ آقای محسن کریمی؟/ -بله؟/ -نام پدر سید غلامرضا؟/ -بفرمایید/ -آقا تبریک میگم.
محسن برنده قرعه کشی بانک شده. به ارتفاع برج میلاد تراول50 هزار تومانی. یا خودِ خدا. محسن سعی میکند باور نکند. ولی کارمند بانک به او اطمینان میدهد که او برنده جایزه قرعهکشی بانک شده. محسن میخواهد جیغ بکشد. ولی سعی میکند بر خودش مسلط باشد. به سرویس بهداشتی میرود. مطمئن میشود کسی آنجا نباشد. در را میبندد. دستهایش را مشت میکند. شادی میکند. کمی میرقصد. توی دهانش جیغ آرامی میکشد. نگاهش به آینه میافتد. محسن، محسنِ چند دقیقه پیش نیست. به خودش لبخند میزند. با خودش حال میکند. از سرویس بهداشتی بیرون میرود و مرخصی ساعتی میگیرد. سریع به سمت ماشین میرود. محسن هنوز مطمئن نیست که قضیه واقعی باشد. شاید همکارانش سر کارش گذاشته باشند. اما آخر آنها که آدمهای سادهای هستند. محسن ماشین را روشن میکند. ماشین راه میافتد. محسن فکر میکند. خب اسکناس 50هزار تومانی به ارتفاع برج میلاد...ارتفاع برج میلاد چقدر بود؟ از کجا بداند؟ محسن موبایلش را برمیدارد تا سرچ کند. محسن تا حالا حین رانندگی با گوشیاش کار نکرده بود. اگر خانمش کنارش باشد او گوشی را جواب میدهد. اگر تنها باشد که هیچی... این اولین بار است. محسن گوشیاش را برمیدارد تا سرچ کند. اگر به ماشین جلویی بزند چی؟ به جهنم. فدای سرش. خسارتش را میدهد. خسارتش چقدر میشود؟ 10 هزار تومان؟ 100 هزار تومان؟ یک میلیون تومان؟ آخر اینها پول است؟ کامآن محسن... ارتفاع برج میلاد چقدر است. محسن سرچ میکند. 435 متر. اوه...مای...گاد... محسن یک کم دست و پایش را گم میکند. سعی میکند به خودش مسلط باشد. گوشی را میگذارد کنار. فرمان را دو دستی میگیرد. خب چند تا 50 هزارتومانی میشود 435متر؟ خب 435 تا 50 هزار تومانی... میشود چقدر؟ 400 تا 50 هزار تومان20 میلیون... به اضافه 35 تا...کلا میشود بیست و یک میلیون و هفتصد و پنجاه.. به به. ماشین جدید. اما صبر کن... چقدر تو سادهای پسر. هر اسکناس یک متر است؟ اوسکول... ابعاد اسکناس 50 هزار تومانی...سریع سرچ میکند. طول اسکناس 142 میلیمتر... یا خدا... یعنی خیلی... اما اسکناسها را چجوری روی هم میگذارند؟ ایستاد یا نشسته؟ نکند همه اسکناسها را به صورت خوابیده روی هم بگذارند و بچینند؟ وای محسن... این یعنی بینهایت...تا آخر عمر هر کاری میتوانی بکنی...هر کاری... این بانکها مگر چقدر در میآورند؟ محسن سعی میکند به خودش مسلط باشد و تصمیم بگیرد با این پول چه کند؟ همکارانش را باید سریع ببرد جنگل و جوجه ماءالشعیر مهمان کند. جوجه البته خیلی مناسب نیست. ماهیچه بهتر است. جای ماءالشعیر بهتر است یک چیز بهتر بدهد. البته محسن دیگر اداره نرود بهتر است. برای شندرغاز پول برود از صبح تا شب کار کند؟ دیوانه است؟ وقتی سرکار هم نرود بهتر است این همکاران سابق، دوستانش نباشند. آخر اینها چی دارند که بقیه ندارند؟ سادهاند؟ سادگی امتیاز محسوب میشود؟ اوسکولها... محسن باید همین امروز با همهشان کات کند... اصلا ارزش فکر کردن ندارند... خب محسن داشت فکر میکرد... با پولش چه کند؟
بقیه در ادامه 👇👇👇👇👇