داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ جزییات استخدام حسن. سحر شریفنیک | بی قانون
✅ جزيیات استخدام حسن
سحر شریفنیک | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
از وقتی به خاطر دارم مامان پری تعصب شدید یا بهتر بگویم خرکی روی بابا حسن داشت. راستش من توی همان عالم کودکی هم هیچوقت نفهمیدم بابایی با آن شکمِ قربانش بروم گرد قلنبه و آن چال جوشهای روی گونه و آن قد یک متر و پنجاه سانتیاش دقیقا کدامیک از گزینههای دلبری از سایر در و دافان را داشت که مامان به خاطرش همیشه این طور نگران بود.
اما بهتر که فکرش را میکنم میبینم این اخلاق و زبان دلبركُش بابا بود كه به او حتی توانایی رقابت با جوانان ژیگول امروزی را هم میداد. مثلا یادم است مامان پری شلوار دورکش زرد رنگ پر از سوراخ بدقوارهای داشت و به راحتی کل خانواده با هم تویش جا میشدیم. مامان عاشق این شلوارش بود و جز مواقعی که تنبان مذکور توی ماشین لباسشویی داشت شسته میشد، در سایر مواقع ما مجبور بودیم ایشان را عینهو بلال بو نداده کپل در رفتوآمدی دائم نظاره کنیم. اما نظر بابا که این طور نبود. در واقع بابا هر روز صبح بعد از درست کردن صبحانه تا چشمش به جمال ژولیده مامان میافتاد، شروع میکرد به بشکن زدن و خواندن که: پری پیرهن زری چشماتو وا کن، پری پیرهن زری حسنو نگاه کن! و هر روز هم مامان با عشوه یواشی خودش را لوس میکرد و تازه یک دور در جا هم برای بابا میزد و سپس با اعتماد به نفس زایدالوصفی به انجام باقی امور منزل با همان تیپ قشنگش میپرداخت.
اما راستش نه آن استایل خفن مامان و نه اشعار دلفریب بابا هیچکدام دردی از مسائل مالی خانواده ما را حل نمیکرد. روزها و ماهها میگذشتند و خبری از کار پیدا کردن بابا نبود. دخل و خرج ما هیچ رقمه با هم جور در نمیآمد و طبق پچ پچهای شنیده شده پسانداز و باقی متعلقاتش هم در آستانه تمامشدن قرار داشت.
بابا حسن در ایران فوق لیسانس حفاظت از محیط زیست گرایش زیستگاههای سمت دریاچه ارومیه و آن ورها را داشت که به دلیل خشکیدن کامل دریاچه کمی بعد از فارغ التحصیلیاش، ارزشش شده بود کشک و چون دیگر هم بابا تخصص حفاظت از جای دیگری را نداشت به اجبار در بایگانی اداره مشغول به کار شده بود.
اما خب بالاخره بعد از آن همه بالا و پایین و تجربه فرهنگ و آدمهای جدید، بابا و حتی مامان به این باور رسیده بودند که کار از هر نوعش عار نیست. به همین خاطر و بهواسطه نینا خانم، همسایهمان، بابا به عنوان فروشنده در فروشگاه بزرگ لباس مردانه، زنانه و بچهگانه مشغول به کار شد.
ماههای اول همه چیز خوب بود. بابا سرکار میرفت و هر شب از فرط هیجانش با چندتا پلاستیک میوه و خوراکیهای خوشمزه برمیگشت و هرشب هم مامان بهش میگفت: مرد، بسه دیگه این همه ولخرجی! و بابا هم هر بار جواب میداد: جوجو پری، ور نپری.
به قول آقام مرد باس هر شب با دست پر بیاد خونه. انقدری که مجبور شه با عضلات سرینی و بالای رانش در رو وا کنه.
اما آخر همان هفته اول که مامان قبض آب و برق و گاز را با جمله «این بی صاحابا را هم لحاظ کن حسن جان» داد دست بابا، ما دیگر پلاستیک خوراکی دست بابا ندیدیم و از آن به بعد تنها وسیله در دست ایشان سپرتاسشان بود که هی پر میرفت خالی برگشت، پر میرفت و خالی بر میگشت.
ولی باز هم اوضاع به همین روال طی نشد و حدودا سه ماه بعد از شروع به کار بابا حسن بود که مامان متوجه تغییرهای رفتاری مشکوکی در رفتار بابایی شد.
پس شما تا همین بعد از سپرتاس را داشته باشید تا من هفته بعد اتفاقهای جذابتری را از آنچه که نباید میافتاد برایتان تعریف کنم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon