هر شب.. در آغوش پلک هایم هستی.. و با حافظ

هر شب

در آغوش پلک هایم هستی

و با حافظ

بغض می کنم

اگر به دست من افتد

فراق را بکشم

آرزوی قشنگی است

آخر نه خدا پیر است

و نه ما پیر

تازه به عشق هم بدهکاریم

به فال های حافظ

شماره ی غزلیّات سعدی

عاشقانه های شاملو

به جسارت فروغمان

قرن هاست با تمام خطوط تنت

و جغرافیای روحت

با یار آشنا

سخن آشنا گفته ام

و هنوز ادیسون به دنیا نیامده

تلفن اختراع نشده

عشقی مجازی نیست

و فراق سخت است

باور کن

وقتی پلک هایم خیس می شوند

و تو را در آواز پرندگانی که نمی شناسم

میان انبوه درختانی که نامشان را نمی دانم

اشک …

اشک …

حیف که شاعر نیستم

وگرنه ادامه می دادم

امّا می دانی ؟

چیزی توی سینه ام درد می کند

( صدای هق هق راوی می آید )

تمام سطرهایی را که ادامه داده ام

پاک می کنم

من شاعر نیستم

فقط دلم برایت تنگ شده است

و از دست تمام عاشقانه ها

کاری برنمی آید


من شاعر نیستم-فاطمه محسن زاده-دکلمه رضا پیربادیان