باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام.. باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام

باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام

اشک در دامنم آویخت که دریا باشم

مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت

محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت :

یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت

با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد

باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد

" آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد

یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد "

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است

من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

" آی تو تو که فریب من و چشمان منی

تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای

تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای "

در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا

چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟



ای دلت پولک گلنار ؛ سپیدار قدت

چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت ؟

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام -محمد حسین بهرامیان-دکلمه رضا پیربادیان

لینک کانال دکلمه های رضا پیربادیان
@deklamehayepirbadian