انقدر از این خبر بهم ریختم که نمیدونم چی باید بگم. فقط میتونم بگم خیلی حالم بده

انقدر از این خبر بهم ریختم که نمیدونم چی باید بگم. فقط میتونم بگم خیلی حالم بده. اسفندیار همیشه برای من یک الگو بود. قبل مهاجرتم یک جمعه صبح دعوتم کرد شرکتش و صبحانه رو باهم خوردیم. کتابشو برام امضا کرد و باداون لحجه قشنگ شیرازیش کلی از برنامه‌هاش برام گفت و کلی حرف زدیم. اون موقع داشت سرطانشو درمان میکرد. بعد از اینکه من مهاجرت کردم چند باری باهم صحبت کردیم. حتی کلی اطلاعات براش فرستادم که چطور تو آلمان شرکتشو ثبت کنه و ...
عجب نسلی شدیم. بهترینهاش هم که ما شدیم و تحصیلات عالی کردیم و کارآفرین شدیم، یا رفتیم اون دنیا یا رفتیم اونور دنیا. نمیدونم چی باید بگم. خدا رحمتش کنه. رفتنش برام سخته.