داستان کوتاه::::.. ساعت آخر بود، …

داستان کوتاه::::

ساعت آخر بود، ...

دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره مهربان معلم ؛چشم دوخته. یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد که معلم می فهمد. با مهربانی می گوید : بچّه هازنگ آخره! اگه سر کلاس چیزی بخورین نمی تونین توی خونه غذای خوشمزه مامانتون رو بخورین! چند نفر با خنده و شوخی می گویند اگه غذا نداشتیم چی؟

دخترک در گوشه کلاس آرام زمزمه می کند: اگه مامان نداشتیم چی ... ؟!!!

اگر دوست داشتید این داستان را برای خودتان اجرا کنید تا بیشتر به نقاط قوت و ضعف در متن خوانی و آکسان گذاری و بروز احساس روی متن ها آگاه شوید.
با درود به همه مادران عزیز 🌺🌺🌺

کانال آموزش فن بیان
@fannebayan
♻️
♻️♻️