⁠ماجرای فرار ران و دوریندا از زندان. -----------------

⁠ماجرای فرار ران و دوریندا از زندان. -----------------

ماجرای فرار ران و دوریندا از زندان
-----------------
قسمت دوم و آخر


چند ماه از زندان ران مونده بود که بهش خبر دادن به یک زندان دیگه منتقل شده. اینم قوز بالا قوز شد. کسی دیگه پیش دوریندا نبود ازش مراقبت کنه و خطر کشته شدن در زندان هم خواب رو ازشون گرفته بود. با ناراحتی و گریه وسایلش رو جمع کرد و از هم خداحافظی کردن.

اما ران بهش گفت دوریندا، هر روز صبح ساعت ده و چهل و پنج تا یازده و نیم صبح تو حیاط باش. ولی بهش نگفت چرا. با غم و اشک از هم خداحافظی کردن و ران منتقل شد به یه زندان دیگه. دوریندا شب رو با چشمای خیس خوابید، هرچند که ترس از دیگر زندانیا نذاشت خوابش زیاد عمیق بشه.

حدود یک هفته بعد زندانبانا به دوریندا خبر دادن که دوست پسرت تو مسیر فلان زندان فرار کرده و به اونجا نرسیده! چون جرایمش سنگین نبود و دو سه ماه از زندانش مونده بود، فرارش چندان توجه جلب نمیکرد و دنبالش نبودن. دوریندا خوشحال شد ولی ران کجا بود؟

ران پس از فرار، میره به یک شرکت هواپیمایی و درخواست یک هلکوپتر میکنه برای نقشه برداری از زمین. یک خلبان و یک هلکوپتر خصوصی در اختیارش میزارن. کمی پس از دور شدن از محل به پرواز درآمدن هلکوپتر، ران اسلحه‌شو در میاره میزاره رو شقیقه‌ی خلبان. همینجا برو پایین.

خلبان رو از خلبان میندازه بیرون و خودش کنترلشو دست میگیره. هلکوپتر به پرواز در میاد. از اون طرف دوریندا طبق حرف ران هر روز صبح همون ساعتا میومد حیاط. خسته و ناامید و نگران. فکرش پیش ران بود و ترس از جونش هم خسته‌ش کرده بود.

حوالی ساعت یازده یک ظهری همه سرشون رو بالا کردن. یک چیز سیاه بزرگ جلوی نور خورشید رو گرفته بود، از صدا فهمیدن که یک هلکوپتره. آروم وسط حیاط بزرگ زندان اومد پایین. دوریندا که از دور دید ران خلبانه، خشکش زد. ران داد زد بیا بپر بالا. دوریندا فرار کرد سمتش. کل زندان کف و سوت میزدن.

فرارشون تیتر یک اخبار شد. زوج عاشقی که با هلکوپتر از زندان پرواز کردن. کل اخبار داشتن پوشش میدادن و همه شوکه بودن از این رویداد. ران هلکوپتر رو یه جای پرتی نشوند، سوار ماشین شدن و رفتن سمت یکی از خونه‌هایی که ران داشت. به دوریندا گفت بریم مکزیک ولی دوریندا گفت اول بچه‌هامو ببینم.

به خونه که رسیدن تازه عشقشون گل کرده بود. دیگه کسی بالاسرشون نبود. با حرص و ولع زیادی شروع کردن به عشق بازی. تو اتاق خواب، رو تراس خونه، تو حیاط بزرگ جلو خونه، تو ماشین، تو حموم و هرجایی که فکرش رو بکنی. خودشون رو خسته کردن و شب رو بیهوش خوابیدن.

صبح تلویزیون رو دیدن که داشت جرمای اینا رو میخوند. به هم دیگه نگاه میکردن و میگفتن یعنی تو واقعا اینکارا رو کردی؟ بعد میخندیدن و از بودن کنار هم لذت میبردن. رفتن رستوران، رفتن حلقه خریدن، رفتن خرید و صبح تا شب پیش هم اینطوری سپری میشد.

از قرار معلوم ران خیلی پولدار بود. حدود 2 میلیون دلار پول داشت که دولت نمیدونست و تو دادگاه هم علنی نشده بود. قایق تفریحی داشت با کلی خونه و ماشین. قرار بود برن مکزیک که دوریندا گفت اول بچه‌هام رو ببینم بعد میریم. ولی باید زود دست می‌جنبوندن.

تعلل باعث شد این رومنس خراب بشه. روز دهم فرار، در حالی که تو یک مال داشتن قدم میزدن، یک لحظه دوریندا حس کرد چند تا چشم دارن دنبالش می‌کنن. یک لحظه خواست به ران بگه که فرار کنن ولی دیگه دیر بود. دیر شد. اف بی آی محاصره‌شون کرد و هر دو رو بازداشت کردن.

دو تا اسلحه از کیف و ماشین ران پیدا کردن با کلی پول. هر دو رو سوار ماشین‌های جدا گانه کردن، تو ماشین از دور با صدای بلند میگفتن I love you و دستشون رو چسپونده بودن به شیشه. ماشینا از هم فاصله گرفتن و هرکدوم سمت یه زندان رفت. این آخرین باری بود که همدیگه رو دیدن.

ران که چند ماه از زندانش مونده بود، بخاطر فراری دادن دوریندا به چند تا جرم ریز و درشت محکوم شد به 25 سال زندان. دوریندا فقط پنج سال بیشتر گرفت. نذاشتن این دو نفر برای سالها با هم صحبت کنن و اینکه نهایتا کل ارتباطشون شد تماس تلفنی و مرور خاطرات اون ده روزی که زندگی کردن.

حالا دوریندای پیر تو خانه سالمندان به نویسنده این مقاله گفت ببین میتونی نوه‌هام رو پیدا کنی تو فیس بوک. تنهام کسی بهم سر نمیزنه. اگه میشه پیداشون کن. نویسنده هم یه مدت دنبال بچه‌هاش بود که بیان مادرشون رو ببینن. ران هم تو هشتاد و چند سالگی داشت آزاد میشد.


⁣این رو هم بگم بعدا ران به حبس ابد محکوم شد بخاطر قتل یک بابایی که سالها پیش ظاهرا پول داده بودن به یک هیت من اون رو کشته بودن. ولی اخر عمر بهش عفو خورده بود.


------
@friedrish