در دانشگاه استیونس نیوجرسی اقتصاد درس میدهم. حوزه تخصصم اقتصاد خرد کاربردی، اقتصاد انرژی و منابع طبیعی، مدیریت ریسک و کنترل بهینه تصادفی است. به علوم انسانی هم علاقهمندم. مسایل توسعه و سیاستگذاری ایران را دنبال میکنم و گاهی چیزهایی مینویسم.
کشکول چای داغ: آرزوهای دیروز، واقعیتهای امروز
کشکول چای داغ: آرزوهای دیروز، واقعیتهای امروز
امروز در شهر کوچکی از جلوی ساختمان دو طبقه تکواحدی رد شدم که در واقع دفتر مهندسی شخصی بود که کارشان طراحی سازههای آبی بود. کمی حال و هوای دفترشان و چند نفری که پشت رایانهها مشغول طراحی/کار بودند را تماشا کردم و خیالم رفت به نزدیک ۲۵-۲۶ سال پیش، در اوایل دهه هفتاد.
وقتی نوجوان بودم یکی از چند تصوری که از شغل آیندهام داشتم این بود: اگر شانس بیاورم و دانشگاه قبول شوم، لیسانس مهندسی مکانیک میخوانم و در همان شهر خودمان (ارومیه) یک دفتر مهندسی تاسیس میکنم که در دو زمینه مختلف فعالیت کند: اول خدمات مهندسی آب و سیالات برای کشاورزی و دوم خدمات برنامهنویسی رایانه و اتوماسیون برای صنعت و شرکتها و سازمانها. حالا چرا ترکیب این دو زمینه کار؟ الان که نگاه میکنم میبینم ماجرا یک جوری انعکاس روح زمانه (ZeitGeist) بود: آن موقعها سالهای اوج دوره سازندگی بود و شرکتهایی مثل آذرآب و مهابقدس و ماشینسازی اراک و برخی شرکتهای نوظهور خصوصی در حوزه مهندسی مشاور و نرمافزار در قله توجه بودند. زمانهای بود که از دیدن نیروگاه و سد و کارخانههایی که هر روز در کشور ساخته میشد جدید احساس غرور و هیجان می کردیم. مهندسی سیالات و اب زمینهای بود که فکر میکردم میتوانم نتایج ملموسش را حس کنم و برنامهنویسی حوزهای بود که فکر میکردم زیبایی ذهنی دارد و رو به آینده است. برنامهنویسی در آن زمان هنوز مدرک دانشگاهی نیاز نداشت و خیلیها که در رشتههای دیگری تحصیل کرده بودند به ابتکار شخصی متخصص این حوزه شده بودند (همان طور که الان هم دوباره همین طور شده است).
در آن سن و سال البته هنوز تصوری از «اقتصاددان» و این که چه کار میکند نداشتم. فضای یک شهر کوچک در دوران قبل از اینترنت گزینههای زیادی را پیشروی یک نوجوان قرار نمیداد. حداکثر از برخی اعضای فامیل که مهندس صنایع بودند درکی از مفهوم «بهینهسازی» در سطح شرکتی به دست آورده بودم. تا این که سیلی از مجلات و کتابهای جدید و متفاوت در اوایل دهه هفتاد منتشر شد و تصویری از متخصصان علوم اجتماعی و مدیریت و اقتصاد در مقابل ما قرار داد (این قبل از دوران به اصطلاح بهار مطبوعات است، به نظرم بهار کیفیت اتفاقا همان سالهای ۷۱-۷۳ بود). فکر میکنم اولین بار با خواندن مقالات مرحوم «دکتر حسین عظیمی» در «ایران فردا» در مورد توسعه بود که با مفهوم «اقتصاددان» و نگاه و دغدغههایش و نوع تحلیل و توصیههایش آشنا شدم.
اولین بار که یک اقتصاددان را از نزدیک دیدم روزی بود که یک سازمان دولتی برنامهای برای تحلیل کشاورزی استان برگزار کرده بود و من یک نصف روز از دبیرستان اجازه گرفتم که در آن برنامه شرکت کنم. با شنیدن صحبتهای تنها اقتصاددانی که عضو پنل بود ناگهان فهمیدم این آن شغلی است که باید دنبالش باشم. پس از آن بود که کمکم کتابها در موضوعات مربوط به توسعه و بهینهسازی و مدیریت و امثال آن (که بیشترش را هم نمیفهمیدم) جای علاقه به مدار و برنامهنویسی و ماشینآلات و کار مهندسی را گرفت.
طنز زمانه این است که الان که نزدیک ۲۵ سال از آن موقع گذشته، من هنوز دفتر مهندسی از آن خودم ندارم و یک معلم ساده هستم، ولی کمابیش به تصورم از دفتر دو طبقهام در شهر خودمان وفادار ماندهام: این روزها بخشی از وقتم به پژوهش در مورد اقتصاد آب میگذرد و بخش دیگری هم در حوزه یادگیری ماشین و علوم داده. ظاهرا این دو حوزه - در کنار مسالههای دیگر - روز به روز بیشتر جزو مسایل پراهمیت کشور میشود و شاید من هم یک روزی فرصت کنم دفتر مهندسیام را تاسیس کنم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi