💫💫💫💫💫.. و شبها به آنها شب بخیر میگویند و هزاران نفر را به مقصدشان همراهی میکنند

💫💫💫💫💫

اگر مددکار اجتماعی و مشاور رواندرمانگر نبودم شاید راننده تاکسی میشدم.

از آن را ننده هایی ک هر روز صبح به مسافران خود سلام میکنند
و شبها به آنها شب بخیر میگویند و هزاران نفر را به مقصدشان همراهی میکنند. اگر راه را هم ندانم از مسافرم میپرسم... مسافران اکثرا بهتر از من راه را میشناسند...

از آن راننده هایی ک با وسواس هر چه تمام تر مسافران خود را با احوالپرسی و خوش آمد گویی بدرقه میکنند. غریبه هایی که شاید هرگز دیگر نمیدیدم ولی مهم هم نبود. من همراهشان هستم در یک راه کوتاه یا بلند. آنها نیازی دارند مختص به زمان خاص.


یا کسی چه میداند شاید شغل دیگری میداشتم...
کلکسیونی از لباسهایی مختلف در یک جا جمع میکردم و ساعت ها در مورد آنها با مشتری حرف میزدم...
یا...نمیدانم شاید...به آنها با لباسهایی جدید از بوتیک افکارم به زندگی میفرستادم. شاید از آنها رنگ زندگیشان را میپرسیدم. و زندگیشان را رنگ جدیدی میدادم و نقاش مرحله ای از زندگیشان میشدم که انتخاب رنگ ها از آنها بود.

شاید یک نویسنده میشدم تا بتوانم افکار خواننده را که زیر تخت و بند ارزشها گیر کردند، آزاد کنم. شاید جرات زیستن را در کتابها میتوانستم بیان کنم. شاید خواننده جذب میشد و افکارم قابل درک بود و در راه فکرش همراهش بودم. در یک مقطع کوتاه ولی اساسی.

شاید کبوتر فروش میشدم که بتوانم پرواز و آزادی را به انسانهایی بال شکسته نشان بدهم. آنهایی که در یک مقطع هنوز قادر به پرواز نیستند. شاید بتوانم آنها را فقط به پرواز تشویق کنم.

شاید گل فروش میشدم و گل ها را بدست کودکانی میدادم که بوی گل را هنوز نمیشناختند. شاید بوی گلها آنها را شاد میکردند تا وقتی که گلها خوشبو هستند.

اما اکنون یک مدد کارم و یک مشاور انسان در جایی دور از ارزشهای آموخته من از کودکی ... من کودکی تازه در خود یافتم که ارزشها را دوباره به بازتاب کشید ....

اتاق من مشاور پر است از ناگفته هایی ک به سختی و با احتیاط بیان میشوند...
پر است از شکستن بغض هایی ک سالها در برابر شکستن مقاومت کرده بودند...
خلوتم پر است از رازهایی ک بنا بود هیچ وقت به زبان آورده نشوند...
سکوت اتاق من بارها شاهد رها کردن تمام دستاویزها و رسیدن به باور "توانستن ها" بوده است...
اطراف من پر است از نگاه های خیره و دنبال فرصت بودن ها...
پر از تردید بین گفتن یا نگفتن...

من مددکارم...
مدد کار بودن و مشاور بودن انتخاب من است...

میدانید مددکار بودن عشق شیرینی ست...به انسانیت و به انسان بودن و انسان ساختن و چرخ جامعه را چرخاندن ...ارزش ها را مدام الک کردن ...

دکتر ستودگان در بهار 2015