🔴 «کفش‌های میرزا نوروز» ند!.. ✍️ …. ✅ دوستی داشتم که سیگار می‌کشید

🔴 #خاطرات «کفش های میرزا نوروز»ند!

✍️ #احسان_محمدی



✅ دوستی داشتم که سیگار می کشید. هر دفعه می دیدمش می گفت:
- احسان! دیگه تمام! قول دادم به خودم دیگه نکشم. این هم قول مردونه، ببین!

بعد جای یک داغ روی مچ دستش را نشانم می داد. با سیگار سوزانده بود که توبه کند و دیگر نکشد! ولی باز هم می کشید و باز هم داغ. یکبار گفتم ببین لامصب! نمی خواد خودتو بسوزونی، سیگارتو بکش!

✅ امروز داشتم فکر می کردم خاطره هایی توی زندگی آدم هست که حتی اگر بخواهی ترکشان کنی، آنها ترکت نمی کنند! مثل کفش های میرزانوروز. ما نمی فهمیدیم که چرا آدم باید کفش های وصله پینه اش را این همه دوست داشته باشد اما میرزا عاشق شان بود.

✅ میرزا نوروز عطار بود. نقشش را علی نصیریان بازی می کرد. با همان لحن آرام و چشم های مهربان و گردن کج. کفش هایش هفت لایه وصله داشت، پینه دوز از دستش کلافه شده بود. مردم دستش می انداختند، به ریشش می خندیدند ولی میرزا کفش هایش را بغل می کرد. دوستشان داشت. نوازش شان می کرد.

✅ تا آخرین لحظه هم به آنها وفادار ماند. اهل و عیالش به خاطر آن کفش ها ترکش کردند و گفتند برنمی گردند تا وقتی کفش نو بخرد. میرزا با چه اشک و آهی دل کند از کفش ها.

✅ اما درست وقتی می خواست کفش‌های وصله پینه اش را دور بیندازد قصه تازه آغاز شد. هر طرف آنها را پرت می کرد یک دردسر برایش می ساختند و به خودش برمی گشتند. یک جورهایی "غم با من زاده شده، منو رها نمی کنه" ای بودند در نوع خودشان!

✅ آنها را توی چاه آب انداخت، پرت کرد توی دریاچه، انداخت وسط خرابه های شهر اما هر بار بومرنگ وار به خودش برمی گشتند. آخرش به خاطر همان کفش ها حتی متهم به قتل شد. حاكم شهر حكم به قصاصش داد. اما در آخرین لحظه از مرگ نجات پیدا کرد و به خواست خودش و حكم حاكم كفش ها در آتش سوزانده شدند.

✅ فیلم را در سال های اول دهه شصت ساخته بودند. توی آن فضای تیره جنگ و تلخی روزگار کار بامزه ای بود. به نظرم بیش از سی بار از تلویزیون پخش شد اما دوست داشتنی بود.

✅ از من نشنیده بگیرید اما به نظرم فیلم را بدون ذکر نام از روی داستان عربی «حذاء الطنبوري يعني كفش‌هاي طنبوري» ساخته بودند. «ابوالقاسم الطنبوري» از شخصیت های فکاهی جهان عرب است. آن موقع شبکه های مجازی اینقدر زیاد نبود که پته آدم ها را روی آب بریزد وگرنه ... بگذریم!

✅ خاطرات آدم گاهی مثل کفش های میرزانوروز هفت لایه وصله می بندند. موسیقی گوش می دهی، سفر می روی، قدم می زنی، مثل آن دوست، داغ روی دستت می گذاری که ترکشان کنی اما رهایت نمی کنند. برمی گردند. درست وقتی که فکر می کنی فراموششان کرده ای، فراموشت نکرده اند.

🔥 خاطره ها در آتش نمی سوزند.

http://telegram.me/Iranianspa