🔺همسرش هستم. صاحابش نیستم که!

🔺همسرش هستم . صاحابش نیستم که !

دیشب همسرم بهم گفت دلش می‌خواد بره شهر خودشون، تا دیر وقت تو خیابونا بگرده و شب هم همون‌جا بمونه. من دلم نمی‌خواست این همه نباشه پیشم، مخصوصا شب و موقع خواب.

ولی یادم اومد صاحبش نیستم، همسرشم. و درسته که بعد از ازدواج آدما تصمیماتشونو باهم می‌گیرن و چه و چه، ولی دونستن این که هیچوقتِ هیچوقت دیگه «حق نداری» یه سری کارارو تنها انجام بدی و واسه دل خودت، ترسناکه به نظرم.

من دوست ندارم زندگیمون ترسناک باشه. و یاد همه‌ی اون وقت‌هایی افتادم که به همسرم گفتم می‌خوام برم بیرون و اینور و اونور و هزارجور تصمیم و کارِ تنهاییِ دیگه، و فقط با محبت و حمایت از طرفش روبه‌رو شدم. دلتنگیمو می‌فهمم، خیلی، ولی ناراحت شدنم یا جلوی یه روز این‌شکلی خوش‌گذروندنشو نه.

با مهربونی بهش پیشنهاد کردم حتما این کارو بکنه و بره. حالام نشستم اینجا دلتنگ، اما راضی. چون فکر می‌کنم کار درستی کردم و یه روز دلتنگی هم کسی رو نکشته.

@chehel_salegi

http://telegram.me/Iranianspa