نوشتههایی از همه جا درباره اقتصاد و اجتماع با تاکید بر رابطه قدرت و ثروت مسیر ارتباطی: @jafkheir
از خاطرات پژوهشگری:
از خاطرات پژوهشگري:
در يكي از كميسيونهاي دولت، قرار بود آييننامهاي را بررسيكنيم كه همكاران شاغل در يك سازمان دولتی تهيه كردهبودند.
از قبل، متن آييننامهي موضوع جلسه را بررسي كردهبودم. حتي از دو سال قبل فرايندهاي تهيهي آييننامه را از روز نگارش قانون بالادستي آن پيگيري و بررسي كردهبودم. دراين دو سال هر جا ممكن بود كوشيدهبودم در بهبود نتيجه اثر بگذارم.
تمام بررسيها نشانميداد:
«آييننامه ارايهشده به دولت، با وجود داشتن برخي نكات مثبت، هنوز نيازمند بهبودهاي اساسي است و با متني قابلدفاع خيلي فاصله دارد.»
چون نخستين جلسهي بررسي رسمي آييننامه بود، بايد روي «كليات آييننامه» صحبتميكرديم. نمايندگان دستگاهها نقد و نظراتشان را گفتند. در طول صحبت ايشان، در درون خود كشاكشي داشتم: دوستاني كه قريب دو دهه با آنان حق سلام دارم و كارهاي ارزشمند و سجاياي اخلاقي نیز از آنان سراغ دارم، اكنون آييننامهآي نوشته و به كميسيون آوردهبودند، نامناسب و غيرمفيد براي منافع ملي و خير عمومي؛ به شدت هم بر چنين آييننامهاي پافشاري ميكردند.
دو ساعت تمام در جلسه، جريان گفتهها، كنشها و واكنشها را دنبال ميكردم و يادداشت برميداشتم
اما سخني نگفتم و فقط شنونده بودم.
در اين دو ساعت با خود كشاكش داشتم كه: اگر بايد سخن بگويم، صحيحترين سخني كه شایسته و بایسته هست، چه سخنی است؟
در اين كشاكش دروني، بارها پيام يك #نوشتار_تلگرامي در ذهنم طنين انداخت.
سرانجام بعد دو ساعت سكوت و تفكر، نوبت گرفتم و نقدهاي صريح و بنيادين بر شيوه و نتيجهي فرايند تدوين آييننامه را بيانكردم.
در چارچوب ادب و احترام، #نقدهاي_بنيادين و مستندي را با وضوح و صراحت بيانكردم.
بعد سخن من در بيان انتقادات بنيادين به آييننامه (كه داراي عواقب ملي است)،
مقام مسؤول تدوین آييننامه، رو به حضار و در مورد من گفت: ايشان پسر با هوشي است اما من يك چيزهايي از خودش ميدانم كه نميخواهم در اين جلسه بگويم.
معلوم شد از نقدهاي صريح و بنيادين من خيلي عصباني شده كه به «بگم؟ بگم؟» متوسل شدهاست.
از عصبانيت او غمگين شدم و از رواج چنين رفتاري در ادارات كشور، غمگينتر.
اما دلايلي براي آرامش داشتم:
دليل نخست
به منظور مراقبت نفس، بعد جلسه از دو نفر حاضران پرسيدم: «آيا از حدود ادب خارج شدم كه آن مقام دولتی چنين عصباني شد؟». هر دو حاضر ناظر گفتند: «نه، در دايرهي ادب سخن گفتي». خدا را شكر! تلقي عرفي (كه یک شاخص ارزیابی است) مثبت است.
دليل ديگر آرامش، تصور خشنودي «يك دوست ناديده» بود. دوست ناديدهي تلگرامي كه آن #نوشتار_تلگرامی دربارهي حضور در جلسات رسمي را نوشتهبود و من در ساعات اول جلسه بارها ياد #متن یا نوشتارش افتادم. آن متن اين بود:
«نباید فضای سنگین حاضر بر جلسه، راه را بر #نقدهای_بنیادین ما ببندد.
ما، صدای جامعهایم.
اگر در درونمان و با تکیه بر دانشمان تصمیمی را از #بنیان غلط میپنداریم، باید آن را فریاد بزنیم.
فضای جلسه را بشکنیم. صریح باشیم. مستدل اما محکم سخن بگوییم.
فرصت را به تعارفات و کلیگوییها هدر ندهیم. به سراغ اصل مسأله و اصل نقد برویم. آزاده باشیم.
کار سادهای نیست. ابداً.
هزینهزاست. اضطرابآور است.
اما ما، صدای جامعهایم.
ما به این جامعهی مظلوم، مدیونیم.»
دليل ديگر آرامشم اين بود:
اندكي اداي دين به جامعهي مظلومي كه هر يك از ما بايد صدايش باشيم.
آرام بودم چون وقتي به خانه برسم و به چشمان کودکانهي پسرم نگاهكنم،
از درون، احساس خجالت نخواهمكرد.
چون مسؤوليت من در برابر پسرم و دهها همكلاس و هزاران هزار همنسل او
بسيار بيشتر از مسؤوليتم نسبت به دوستان و همكاران اداري و دولتيام است.
البته از صمیم دل اميدوارم
همكاران دولتيام نيز
صراحت من را ببخشند و تلاشم براي اداي دين به جامعه را به دل نگيرند.