من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
مادام بواری
مادام بواری
مادام بواری رمانیست از نویسندۀ مشهور فرانسوی گوستاو فلوبر در قرن نوزده که با توجه به مقتضیات زمانۀ خود آن را به رشتۀ تحریر درآورده است. فلوبر را به خاطر نگارش این رمان به دادگاه کشیدند و به اتهام نشر مطالبی که موجبات گمراهی زنان جوان متأهل را فراهم می کند محاکمه کردند. با دفاعیات مفصل وکیل فلوبر که از دوستان پدرش بود وی در این دادگاه تبرئه شد و از اتهامات وارد شده مبرا گردید. این رمان حکایت زن جوانی پر سودا به نام «اما» است. زنی که از زندگی معمولی و روزمرۀ خود در کنار شوهری راضی به بدیهیات زندگی ناراضی است و قصد دارد تا بلندپروازی های خود را جامۀ عمل بپوشاند. این فکر او سبب می شود که با دو مرد جوان در فاصله های زمانی رابطه برقرار کند تا بتواند زندگی خود را دستخوش تغییر نماید، «اما» در رابطه سوم خود با مردی وارد رابطه پنهانی می شود و آنقدر بی پروا رفتار می کند که به جز همسرش همه شهر از این رابطه باخبر می شوند، در نهایت این مرد هم «اما» را تنها می گذارد و او به سبک زندگی سبکسرانه و رویاگون خود ادامه می دهد و در قرض و بدهی سنگینی فرو می رود.
سر انجام بدهی های او آنقدر زیاد می شود که دستور مصادره ی اموالش می رسد. شارل از همه ی این ها بی خبر بوده ، زمانی که اما می بیند هیچکدام از مردانی که آنها را می شناسد به او کمک نمی کنند با سم خودکشی میکند تنها شارل و پسرکی خدمتکار در مرگ اما غصه دار می شوند،سرانجام شارل نامه های اما را پیدا میکند و از ماجرا خبردار می شود و از ناراحتی می میرد.....
«رو به روی جنازه اما می نشست تا او را بهتر ببیند و در این تماشا محو می شد ، تماشایی که از بس عمیق بود دیگر دردناک نبود»
گوستاو فلوبر،در جایی از رمان مادام بواری با کمی طعنه و خیلی طنز مینویسد:
«اِما در حال حاضر خوشبخت نبود و در گذشته نیز هرگز این احساس را نداشته است... اگر واقعا در نقطهای از این جهان، موجودی نیرومند و زیبا وجود داشت که ذاتاً ارزشمند و در عین حال، پرشور و ظریف هم بود و قلبی شاعرانه در صورتی فرشته داشت و چنگی با سیمهای مفرغی مینواخت که سرود شادی از آن به آسمان میرفت، چرا گیر او نمیآمد؟»
و در جای دیگری:
«مرد هر چه باشد آزاد است؛ می تواند به هر شوری تن بدهد و به هر سرزمینی که دلش خواست برود، از هر مانعی بگذرد و دست نیافتنی ترین هوس ها را با ولع بچشد. اما زن مدام با مانع رو به روست. دچار سکون و در عین حال انعطاف پذیر است، سستی جسم و وابستگی های قانونی دشمن او هستند. اراده اش همانند توری کلاهش که نخی نگهش می دارد، با هر بادی می لرزد؛ همواره هوسی هست که او را دنبال خود می کشد و ملاحظه ای که نگهش می دارد»
«هیچ عامی ای نیست که در تب و تاب جوانی یک روز، یک دقیقه هم که شده خود را به عظیم ترین شورها و سترگ ترین کارها توانا حس نکرده باشد. سفله ترین عیاشان نیز خواب زنان حرمسرای سلطان را دیده است و در هر دفترداری بقایایی از یک شاعر هست»
@kharmagaas