من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
پای آبله زه راه بیابان رسیدهام. بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او. برده بسر به بیخ گیاهان و آب تلخ
پای آبله زه راه بیابان رسیده ام
بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
برده بسر به بیخ گیاهان و آب تلخ
در بر رخم مبند که غم بسته بر درم
دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم
ویرانه ام ز هیبت آباد خواب تلخ
عیبم مبین که زشت و نکو دیده ام بسی
دیده گناه کردن شیرین دیگران
وز بی گناه دلشدگانی ثواب تلخ
در موسمی که خستگی ام می برد زجای
با من بدار حوصله بگشای در ز حرف
اما در آن نه ذرّه عتاب و خطاب تلخ
چون این شنید بر سر بالین من گریست
گفتا« کنون چه چاره ؟»
بگفتم «اگر رسد با روزگار هجر و صبوری شراب تلخ »
@kharmagaas
نیما یوشیج