«... یک ظرایفی تو این وصیت‌نامه هست که خیلی جالبه

«. . . به این نامه توجه کنید: اون صبح واقعه این آدم که داره می‌ره اعدام بشه، خطش کوچکترین لرزشی نداره؛ نقطه گذاشته، ویرگول گذاشته، اصلا باور کردنی نیست . . . یک ظرایفی تو این وصیت‌نامه هست که خیلی جالبه. پوری، پیش از ازدواج دردهای شدید زنانه داشت که دکتر بهش گفته بود، شوهر بکُنی خوب می‌شی. پوری و کیوان ۲۷ خرداد ۳۳ ازدواج کردند. دوم شهریور دستگیر شدند و ۲۷ مهر سال ۳۳ کیوان اعدام شد. یعنی این زن و شوهر، دو ماه با هم زندگی کردند و با یک عشق عجیب و غریبی هم زندگی کردند. [. . .]

حالا کیوان تو اون صبحی که چند دقیقهٔ بعد تیربارانش می‌کنند، می‌خواد به این دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بوده بگه که: «برو شوهر کُن! ‌زندگی کُن!» ولی نمی‌تونه بگه «برو شوهر کُن!» چون کیوان خودشو «مالک» زنش نمی‌دونه. کیوان اصلا به مغزش نمی‌گذره که به زنش بگه: «من به تو اجازه می‌دم که بعد از من بری شوهر بکُنی»؛ این حرف یعنی من مالک توام. یا «از تو خواهش می‌کنم بری شوهر بکُنی»، که یعنی دارم بزرگواری می‌کُنم. تو اون لحظه آدم به این چیزها می‌تونه فکر کنه؟ حالا ببین چی نوشته تو وصیت‌نامه: نوشته «پوری جان! از تو خواهش می‌کنم که به فکر دردهای قدیمی خودت باش!». و این یعنی چی؟ یعنی که شوهر بکُن. کسی که چند دقیقهٔ بعدش قراره تیرباران بشه، چنین ظرافتی به خرج می‌ده!؟ خیلی عجیبه. این یک روحیهٔ مافوق بشریه. . .»

نظر هوشنگ ابتهاج در مورد این نامه مرتضی کیوان
برگرفته «از پیر پرنیان اندیش»
@kharmagaas