من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
شعر «ساعت پنج عصر» لورکا بخشی از مرثیه «ایگناسیو» دوست گاو باز لورکا است که دز هنگام ساعت پنج عصر دز میدان گاو بازی با شاخ گاوی از
شعر " ساعت پنج عصر" لورکا بخشی از مرثیه " ایگناسیو" دوست گاو باز لورکا است که دز هنگام ساعت پنج عصر دز میدان گاو بازی با شاخ گاوی از پای درآمده و می میرد:
در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچهی سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک، از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکههای پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذرِ نیکل و بذرِ بلور افشاند
در ساعت پنج عصر .
اینک ستیزِ یوز و کبوتر
در ساعت پنج عصر .
رانی با شاخی مصیبتبار
در ساعت پنج عصر .
ناقوسهای دود و زرنیخ
در ساعت پنج عصر .
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
در ساعت پنج عصر .
در هر کنار کوچه، دستههای خاموشی
در ساعت پنج عصر .
و گاو نر، تنها دلِ برپای مانده
در ساعت پنج عصر .
چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش
در ساعت پنج عصر .
چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان را
در ساعت پنج عصر .
مرگ در زخمهای گرم بیضه کرد
در ساعت پنج عصر .
بیهیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.
تابوت چرخداری در حُکمِ بسترش
در ساعت پنج عصر .
نِیها و استخوانها در گوشش مینوازند
در ساعت پنج عصر .
تازه گاوِ نر به سویش نعره برمیداشت
در ساعت پنج عصر .
که اتاق از احتضار مرگ چون رنگینکمانی بود
در ساعت پنج عصر .
قانقرایا میرسید از دور
در ساعت پنج عصر .
بوقِ زنبق در کشالهی سبزِ ران
در ساعت پنج عصر .
زخمها میسوخت چون خورشید
در ساعت پنج عصر .
و در هم خُرد کرد انبوهیِ مردم دریچهها و درها را
در ساعت پنج عصر .
در ساعت پنج عصر .
آی، چه موحش پنج عصری بود !
ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها !
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه !
@kharmagaas
مرثیه ای برای ایگناسیو _ لورکا