احمد شاملو درباره کیوان جایی گفته بود که با کیوان برحسب تصادف آشنا شده است ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگ

احمد شاملو درباره كيوان جايی گفته بود كه با كيوان برحسب تصادف آشنا شده است ولی از همان اولين روز آشنايی انگار صد سال بوده كه يكديگر را می شناسند. او يك انسان فوق العاده بود و يا نجف دريابندری مبهوت «نيروی كشف استعداد های جوان» در كيوان است. خود او يكی از اين استعداد ها بوده است و در اين باره می گويد: «من آن روز ها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چيزی در جبين خود نمی ديدم. كيوان بود كه دست مرا گرفت و راهی كه بعد از او طی كردم، پيش پايم گذاشت نه اينكه هرگز يك كلمه درباره كارم و آينده ام به من چيزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار كرد كه انگار من برای خودم يك كسی هستم.» او می افزايد اين توضيحات همه درباره جوانی است كه هنوز به سی سالگی نرسيده بود، تحصيلاتش از حد ديپلم فراتر نرفته و خود در كار شعر و قصه نيز چندان پرمايه نبوده است. خودش اين را می دانست ولی هموست كه خامان را به راه پختگی و مستعدان گمنام را به سوی نام آوری سوق داده است. مرتضی كيوان در خرداد ماه ۱۳۳۳ بعد از كودتای ۲۸ مرداد در حالت مخفی ازدواج می كند و در يكی از يادداشت هايش به يكی از دوستانش درباره ازدواج خود می نويسد: «من به همسرم به چشم يك دوست والای خودم نگاه می كنم. از همين جهت است كه نسبت به او عجيب احترام و ستايشی در خودم حس می كنم.»مرتضی كيوان به جزءجزء خاك ايران و آثار تاريخی آن آشنايی داشت. در نامه ای به يكی از دوستانش می نويسد: «به تازگی از شهر شما آمده ام. داشتند مسجد جامع يزد را تعمير می كردند. من مسجدجامع را خوب تماشا كردم. اسلوب ساختمان سردر، مغازه های گنبد، غرفه های مختلف مسجد، كيفيت تزئينات داخلی صحن و زير گنبد همه جنبه خاصی دارد كه مسجدجامع يزد را از نوع و اسلوب ساير مساجد شهر های ديگر و از جمله اصفهان جدا می كند.» مرتضی كيوان بعد از كودتای ۲۸ مرداد به صورت مخفی ديدار با دوستانش را ادامه می دهد و زمانی كه احساس خطر می كند سعی می كند يادداشت ها و دست نوشته های دوستانش را از پيرامون خود خالی كند. ايرج افشار كه كيوان را از دوستان «خوب و مهربان» دوره جوانی خود به شمار می آورد درباره معرفت او می گويد: «چند روزی پيش از آنكه گرفتار شود يك بسته محتوی عكس ها، نامه ها و نوشته هايی را كه از من داشت به كلفت خانه داده بود و رفته بود... چند روز بعد خبر گرفتاری او را شنيدم، دريافتم كه او بيش از آن شريف و بزرگوار بود... نخواسته بود در گرفتاری خود نام دوستانش در اوراقش باشد و آن دوست گرفتار شود.»
telegram.me/kharmagaas