من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
وقتی ماه محرم و صفر میآمد هنگام جولان و خودنمائی آبجیخانم میرسید، در هیچ روضهخوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد
وقتی ماه محرم و صفر میآمد هنگام جولان و خودنمائی آبجیخانم میرسید، در هیچ روضهخوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد. در تعزیهها از یک ساعت پیش از ظهر برای خودش جا میگرفت، همه روضهخوانها او را میشناختند و خیلی مایل بودند که آبجیخانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه، ناله و شیون خودش گرم بکند. بیشتر روضهها را از بر شده بود، حتا از بس که پای وعظ نشسته بود و مسئله میدانست اغلب همسایهها میآمدند از او سهویات خودشان را میپرسیدند.
سفیده صبح او بود که اهل خانه را بیدار میکرد، اول میرفت سر رختخواب خواهرش به او یک لگد میزد میگفت: "لنگه ظهر است، پس کی پا میشوی نمازت را بکمرت بزنی؟"
آن بیچاره هم بلند میشد خوابآلود وضو میگرفت و میایستاد به نماز کردن. از اذان صبح، بانگ خروس، نسیم سحر، زمزمه نماز، یک حالت مخصوصی، یک حالت روحانی به آبجیخانم دست میداد و پیش وجدان خودش سرافراز بود. با خودش میگفت: اگر خدا من را نبرد به بهشت پس کی را خواهد برد؟
@kharmagaas
آبجیخانم _صادق هدایت