فرهاد قنبری:. عشق

فرهاد قنبری:
عشق

در وصف و ستایش عشق در ادبیات فارسی بسیار سخن گفته شده و بزرگان شعر فارسی اشعار باشکوهی را در این زمینه سروده اند. مولانا برای معشوق می گوید:
«ناف ما بر مهر او ببریده اند عشق او در جان ما کاریده اند»
یا سعدی در ستایش عشق می گوید « عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن»
از اینگونه اشعار در ادبیات ما به وفور یافت می شود. بسیاری از پژوهنده گان ادبیات فارسی در مورد مفهوم عشق در شعر فارسی تحقیقات فراوانی انجام داده و به نتایج مختلفی رسیده اند. برخی
مفهوم و منظور عشق در دیوان این شاعران را آسمانی و خدا دانسته اند و برخی نیز توصیف عشق زمینی و انسانی را هدف شاعران می دانند.
مفهوم عشق در قرن معاصر با تغییرات جدی مواجه شد ،از یک سو روانکاوی و از سوی دیگر گسترش تکنولوژی و امکانات رفاهی مفهوم جدیدی از عشق و معشوق را عرضه کرده اند.

فروغ فرخزاد میگفت چطور می تواند از عشق و جوانی بر درختی تکیه کرده و عاشق پیشه در شعر سخن بگوید وقتی در واقعیت دختران و پسرانی را می بیند که سوار خودروهای لوکس می شوند و با سرعت صد و بیست کیلومتر در ساعت با هم کورس می گذارند یا احمد شاملو شاعر گذشته را «گیر افتاده» در دام گیس مضحک معشوقه پای بند می دانست ،در حالی که امروز عده ای «یک دست جام می و یک دست زلف یار، مستانه در زمین خدا نعره می رنند»
در واقع این نگاه جدید و انتقادی به شعر غنایی ایران از سوی شاعران قرن بیستم نشان می داد مفهوم عشق که قرن های متمادی در شعر فارسی رواج داشت دچار بحران شده است.

از سوی دیگر خوانشی از روانکاوی، عشق را سرپوشی برای رابطه جنسی تعریف می کرد و معتقد بود هدف تمام عشق پردازی ها و ستایش عشق در شعر و ادبیات برای برقراری رابطه جنسی است، آنها معتقد بودند با پیشرفت تمدن، انسان برای رسیدن به میلش مسیر خود را با سایر حیوانات تغییر داد و عشق یکی از همین اختراعات بشری بود که برای به دست آوردن «دیگری» و ارضا نیازهای خود به کار گرفت.

در نیمه دوم قرن بیستم روانکاو برجسته فرانسوی ژاک لاکان در یکی از نظریات بحث برانگیز خود اعلام کرد «رابطه جنسی وجود ندارد» لاکان معتقد بود که
در عشق چیزی را به معشوق می دهیم که ندارد
«لاکان نمی گوید که عشق سرپوشی بر روابط جنسی است، او می گوید روابط جنسی اصلا وجود ندارد و این که عشق همان چیزی است که جایگزین این فقدان رابطه می شود. این ایده او را به بیان این معنی می کشاند که در عشق یک طرف می کوشد تا به "هستی دیگری " تقرب جوید. در عشق فرد به فراسوی خودشیفتگی پای می گزارد. درواقع، در رابطه جنسی آدمی از طریق وساطت دیگری با خود رابطه دارد. دیگری شما را در راه کشف حقیقت لذت یاری میکند.
این ایده را که "عشق چیزی است که فقدان رابطه جنسی را پر می کند " به دو صورت می توان تفسیر کرد. طبق اول و بدیهی ترین تفسیر، عشق آن چیزی است که قوه ی تخیل به کار می گیرد تا تهی بودگی ایجاد شده به وسیله ی رابطه جنسی را پر کند. این حقیقت است که رابطه ی جنسی هر قدر هم باشکوه باشد، به نوع پوچی و تهی بودگی می انجامد و به واقع به همین دلیل است که تابع قانون تکرار است: باید بارها و بارها ان را تکرار کرد. هر روز، تا زمانی که جوان هستیم ! آن گاه عشق در قالب عشق در قالب این ایده جای می گیرد که چیزی در این خلا وجود دارد و عاشقان از طریق چیزی غیر از این رابطه ی ناموجود با هم پیوند یافته اند»

شاید بهترین مثال برای عشق از تعریف لاکانی، فیلم سرگیجه آلفرد هیچکاک باشد که در آن شخصیت اصلی فیلم از معشوق در ذهن خود چهره ای آرمانی خلق کرده و آن را می پرستد (چهره ای که در عالم واقع اصلا وجود ندارد) اما هنگامی که اتفاقی با چهره واقعی معشوقش در خیابان برخورد می کند نه تنها عشقی به او حس نمی کند بلکه احساس انزجار هم به او دست می دهد.
@kharmagaas