تو نیستی که ببینی. چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری ست. چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی...

@kharmagaas
فریدون مشیری