فرهاد قنبری:

فرهاد قنبری:
باد هر سو که می خواهد می وزد.

هر گاه که ناامیدی، خستگی و یاس بر انسان غلبه می کند باید فیلم «یک محکوم به مرگ گریخت» روبر برسون را دوباره به تماشا بنشیند.
یک محکوم به مرگ گریخت یا (باد به هر سو که می خواهد می وزد) برسون، داستان مسئولیت پذیری و تلاش همیشگی انسان است، این فیلم در ستایش زندگی و جدال با ناامیدی است.
فیلم روایت محکوم شدن یک ستوان فرانسوی به دست نازی هاست که در یک زندان انفرادی منتظر تیرباران شدن است. امیدواری و عشق ورزیدن به آزادی است وجه غالب تک تک دیالوگ ها و سکانس های این فیلم است.

در یکی از دیالوگ های فیلم میان ستوان و هم سلولی کناری او (که پیر مرد ناامیدی است) می شنویم:
« _ برای چی اینهمه تلاش می کنی؟
+برای مبارزه کردن علیه دیوارها، برای مبارزه علیه درب سلولم، علیه زندان
شما هم باید امیدوار باشید و مبارزه کنید
_امیدوار به چی؟
+به آزادی
_ آزادی....
+کسی منتظر شما نیست؟
_هچکس
+حتی یه دوست؟
_من دوستی ندارم
+لاقل به خاطر کسایی که اینجان مبارزه کنید، این به شما آرامش میده
_تو به فکر چی هستی؟
+به فکر آزادی خودم، به فکر آزادی شما....»

برسون در این فیلم نگاههای متعدد افراد زندانی به مبارزه و آزادی را نشان می دهد، از جوانی بی باکی که ناپخته مسیر رهایی را انتخاب کرده و در حین فرار بازداشت شده و تیر باران می شود، از پیر مرد نا امید و از فردی مذهبی که دل به تقدیر سپرده است تا خداوند در جهان دیگر اجر و پاداشی برای او در نظر بگیرد. (در یکی از سکانس های فیلم او تکه کاغذی به ستوان می دهد که این بند از کتاب مقدس در آن نوشته شدت است «انسان پس از مرگ دوباره متولد می شود، از این زیاد متعجب نشوید،زیرا شما آن را درک نخواهید کرد، همچنان که باد هر جا که بخواهد می وزد و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود ، فقط صدای باد را می شنوید»)

ستوان در نهایت در مسیر پر خطر و ترسناک فرار و رسیدن به آزادی به همراه نوجوان هم سلولی خود قدم بر می دارد، قدم هایی که تمام روح و جان تماشاگر را با خود به حرکت وامی دارد.
این فیلم، ستایش بزرگی از آزادی از کارگردانی بزرگ در تاریخ سینماست.
@kharmagaas