من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
د ر شب اعدام.. یکی مرا با پزشک قانونی اشتباه گرفت.. گفتم «خبرنگارم… مطبوعاتی هستم»
د ر شب اعدام
یکی مرا با پزشکِ قانونی اشتباه گرفت
گفتم «خبرنگارم… مطبوعاتی هستم»
اما نفهمید و مرا
به اتاقی اشتباه برد
رییس زندان به پیشوازم آمد،
«آمدید پدر روحانی؟»
گفتم «مطبوعاتی هستم»
گفت «البته، کشیش مطبوعاتی»
و از پلهها پایین رفت
و مرا به دنبال خود کشاند
قاضی بلند گفت «آقای آلیس!»
داد زدم «مطبوعاتی هستم»
ولی مرا هل داد
به پشت پردههای سیاه
به جاییکه روشناییاش کورکننده بود
و چهرهی مردان روبهرو
دیده نمیشد
پیش خود گفتم، خدا را شکر
آنها مرا میبینند
و سراسیمه فریاد زدم، «ببینید!
به صورتم نگاه کنید!
هیچکس مرا نمیشناسد؟!»
کلاه سیاهی سر و صورتم را پوشاند
و مامور اعدام زیر گوشم گفت،
«بیش از این دردسر نساز!»
آلدن نولن، نویسنده و شاعر کانادایی
@kharmagaas