فرهاد قنبری:. سید اشرف‌الدین حسینی (نسیم شمال)

فرهاد قنبری:
سید اشرف‌الدین حسینی(نسیم شمال)

سید اشرف‌الدین حسینی گیلانی نویسنده و مدیر روزنامه نسیم شمال از روزنامه‌های دوره مشروطیت ایران بود.
اشرف الدین با شجاعت و اراده خاصی به دفاع از مشروطیت برخاست و با سرودن شعرهای ساده و عامه فهم در دفاع از مشروطیت و نکوهش استبداد دلهای زیادی را به سمت خود جلب کرد.

اغلب مردن رشت او را به واسطه روزنامه اش نسیم شمال می نامیدند و اشعار هر روز او در زمینه دفاع از آزادی را همان نسیمی می دانستند که هر روز در آن خطه آزادیخواهی وزیدن می گیرد.
ضمیر تند سید که اغلب باعث خودخوری ها و لب گزیدن های فراونش باعث اختلالی در مشاعر او شده و کار او در آخر عمری به دارالمجانین می کشاند.

سعید نفیسی (که از علاقه مندان سید بود) در این باره می گوید «وقتی که خبر به من رسید، سرآسیمه به آنجا رفتم. محوطه دارالمجانین دارای سه حیاط بود؛ در حیاط اول دیوانگانِ بی‌کس، در حیاط دوم دیوانگانِ محترم‌تر و در حیاط سوم زنان را جای داده بودند. در حیاط دوم، در بالاخانه در اطاق کوچکی رو به جنوب، سید که در آن زمان نزدیک هفتاد سال داشت، روی دوشکی (تشک) که لابد حدس می‌زنید باید خیلی چرکین باشد، به اصطلاح چمباتمه نشسته و زانوهای خود را بغل گرفته و سر را به سینه فرو برده بود، به‌طوری که متوجه هیچ کس و هیچ چیز نمی‌شد. مدتی در کنار گلیم پاره‌ای که فقط نیمی از اطاق کوچک را فراگرفته بود، نشستم. شاید نیم ساعت ساکت و بی‌حرکت نشستم تا سر را بلند کرد. تا چشمش به من افتاد قاه‌ قاه بنای خندیدن را گذاشت. به اندازه‌ای بلند و پر از شور می‌خندید که سراپای جثه‌ بزرگ تنومند او تکان می‌خورد. سپس نزدیک دو شعر از اشعار خود را از این طرف و آن طرف پی‌ در پی و با سرعت عجیبی خواند و در تمام این مدت خیره خیره بر من می‌نگریست. یگانه حرف خارجی که زد، این بود که گفت: «می‌خواهند روزنامه‌ام را بدزدند».
پس از آن چهار بار دیگر به دارالمجانین رفتم تا کاری کنم که او را راحت نگاه بدارند. این چهار بار هم پیش او رفتم. هر بار لاغرتر و پژمرده‌تر و شکسته‌تر می‌شد. بار آخر به کلی تغییر کرده بود و جز پوست و استخوان چیزی از او نمانده بود. عجیب‌تر از همه این است که در تمام مدتی که در دارالمجانین بود، عمامه را از سر خود برنداشت و عبا را از خود جدا نکرد و با همان‌ها می‌خوابید»

حسین نعیمی ذاکر سردبیر روزنامه شهر فرنگ و دوست صمیمی اشرف‌الدین گیلانی، می‌گوید: "روزنامه او هر روز ولوله‌ای در شهر براه می‌انداخت. سیدی بود یک لا قبا، نه بیم داشت و نه احتیاج… دولت‌ها از دست او به ستوه آمده بودند. سرانجام او را به عنوان دیوانه به دارالمجانین فرستادند و به زنجیر بستند. بیچاره هر قدر نامه نوشت و لابه کرد گوش شنوا نیافت و سرانجام معلوم نشد چرا اورا سربه نیست کردند.
................................................
یک روزدر روزنامهٔ شهر فرنگ خبر دادند که نسیم شمال فوت کرده و توصیه شد ماجرا را در روزنامه نیاورم. جنازه را از دارالمجانین تحویل گرفتم و با درشکه به مسگرآباد برده و بدون اینکه کسی بفهمد دفن کردم"
@kharmagaas